دوی

معنی کلمه دوی در لغت نامه دهخدا

دوی. [ دُ ] ( حامص ) دو بودن. دوتا بودن. اثنینیت. دوگانگی. مقابل یگانگی و یکتایی. ( یادداشت مؤلف ) :
نباید از تو بخیلی چو از رسول دروغ
دروغ بر تو نگنجد چو بر خدای دوی.منوچهری.دو یا راست باشند یا بیش و کم
دوی هر دو رابازدارد ز هم.اسدی.و هرچه جز او چگونگی دارد چون قیاس این همه نشان دوی است. ( منتخب قابوسنامه ص 12 ).
چون گمانت آمد که گشته ست او یگانه مر ترا
آنگهی بایدت ترسیدن که پیش آرد دوی.ناصرخسرو.هر دوی اول از یکی شد راست
هم یکی ماندچون دوی برخاست.نظامی.یکی کز دوی حضرتش هست پاک
نه از آب و آتش نه از باد و خاک.نظامی.یعنی چو من و توی نداریم
به گر رقم دوی نداریم.نظامی.که مشکوی شه و از شه نور باد
دوی از میان شما دور باد.نظامی.چو مطلع شد که صفات من در صفات او برسید... یکتایی پدید آمد و دو برخاست. ( تذکرةالاولیاءعطار ).
به دل و جان و دیده می کوشم
تا که برخیزد از میانه دوی.؟ ( از المعجم ).دو عالم چیست تا در چشم ایشان قیمتی دارد
دوی هرگز نباشد در دل یکتای درویشان.سعدی.|| دو بدو. دوتا دوتا. ( ناظم الاطباء ). || جدایی. ( ناظم الاطباء ). || ریا. ( ناظم الاطباء ).
دوی. [ دَ وی ی ] ( ع اِ ) وزش باد و بانگ آن. ( از منتهی الارب ). آواز باران و رعد از دور. ( یادداشت مؤلف ). آواز باد. ( غیاث ) ( آنندراج ). || صوت که از آن چیزی فهمیده نشود، دوی ذباب. دوی نحل. ( یادداشت مؤلف ). بانگ زنبور عسل. ( ناظم الاطباء ). آواز مگس و پشه. ( غیاث ) ( آنندراج ). بانگ مگس. ( منتهی الارب ). || آواز پرهای مرغ وقت مرور آن. ( منتهی الارب ) ( از غیاث ) ( از آنندراج ). || ( اصطلاح پزشکی ) آوازی که آدمی شنود نه از خارج یعنی وجود خارجی نداشته باشد. ( یادداشت مؤلف ). آواز کردن گوش اگر آواز نرم وغلیظ بود دوی گویند و اگر باریک و تیز بود طنین نامند. ( غیاث ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( از بحر الجواهر ). دوی الاذن : و علاج طنین و دوی و آوازهای دروغین شنیدن... ( ذخیره خوارزمشاهی ). چون ماده آواز از حجاب به حلق رسد آن را به تازی دوی گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و بیخ حنظل را در سرکه بجوشانند... آوازها که اندر گوش افتاده باشد برود و آن آوازها را به تازی طنین گویند و دوی نیز گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). واندر دماغ آوازها افتد همچون آواز حرکت درختان یا آواز جلاجل یا آواز آسیا و مانند آن و این آوازها را به تازی طنین و دوی گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || کس ؛ ما به دوی ؛ نیست در آن کسی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). دووَی . دُوی .

معنی کلمه دوی در فرهنگ معین

(دَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - مریض ، ناخوش . ۲ - آن که ملازم مکانش باشد. ۳ - آن چه باطنش فاسد باشد. مکان ~: ۱ - ناموافق برای صحت بدن . ۲ - مکار، حیله گر.

معنی کلمه دوی در فرهنگ فارسی

۱ - دوتا بودن دوگانگی . ۲ - دو جهتی اختلاف .
کس مابه دوی نیست در آن کسی .

معنی کلمه دوی در دانشنامه آزاد فارسی

دِوی (Devi)
(یا: مَهادِوی) الهۀ بزرگ هندو. گاه شاکتی نیز نامیده می شود که به معنی «قدرت» است و حکایت از نیروی سازندۀ پایان ناپذیر وی می کنند. دوی خدای فعالی است که به ثبات جهان و نیازهای پیروانش توجه دارد، اما وجه ویرانگر و خون خواری نیز دارد که در نظام عالم طبیعی و ضروری به شمار می رود.

معنی کلمه دوی در ویکی واژه

مریض، ناخوش.
آن که ملازم مکانش باشد.
آن چه باطنش فاسد باشد. مکان ~:
ناموافق برای صحت بدن.
مکار، حیله گر.

جملاتی از کاربرد کلمه دوی

ای نسیمی نحل اندر شأن آن لب کس ندید کاین چنین پاکیزه شهد ناب در کندوی اوست
در پیش خلق بادعدویش چو خار خوار چیند محبش از چمن روزگار گل
هر نقطه ی او خال چهر جانست گر نکته‌ گیرد عدوی جانی
حال که آخر زو پشیمان می‌شوی گر بود این حال اول کی دوی
آدم و نوحی نه‌ به از هر دوی مرسلهٔ یک‌گره از هر دوی
چو جد خویش سر سرکش سیه علمان سیه کننده روز عدوی بد عملی
چون دویی راه نیست در ره تو جز یکی نیست دیده دیده‌وران
شورشی در جان هندوی اوفتاد ز آرزوی کعبه در روی اوفتاد
بس دویدیم چو اهلی همه سو از پی دل اینزمان کشته شویم از همه آسوده شویم
آن ها که جز این راه شدند از پیِ مقصود بسیار دویدند و به حاصل نرسیدند