معنی کلمه فولاد در لغت نامه دهخدا
عاشقا رو دیده از سنگ و دل از فولاد ساز
کز سوی دلبر درآمد عشقبازی تازتاز.منوچهری.بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد.باباطاهر.از سرت بیرون کشید آن رشته در پایت ببست
چون فرودیدی نه رشته کآهن و فولاد بود.خاقانی.یکی گرز فولاد بر مغز خورد
کسی گفت صندل بمالش به درد.سعدی.ترکیب ها:
- فولادبازو. فولاددل. فولادرگ. فولادسازی. فولادستون. فولادفروش. فولادکلا. فولاد کوفتن. فولادلو. فولادمحله.فولاد معدنی. فولادوند. فولادی. فولادین. رجوع به هر یک از این کلمات شود.