لبن
معنی کلمه لبن در لغت نامه دهخدا

لبن

معنی کلمه لبن در لغت نامه دهخدا

لبن. [ ل َ ب َ ] ( ع اِ ) شیر و آن اسم جنس است. ج ، البان. ( منتهی الارب ). و هو مرکبة من مائیة و جبنیة و دسومة :
چگونه جدری جدری کجا ز پستانش
هنوز هیچ لبی بوی ناگرفته لبن.منجیک.جهان دختر خواجگی را همی
بدو داد چون باز کرد از لبن.فرخی.وان گل سوسن ماننده جامی ز لبن
ریخته معصفر سوده میان لبنا.منوچهری.کوثر است الفاظ عذب او و معنی سلسبیل
ذوق او انهار خمر و وزنش انهار لبن.منوچهری.شعر حجت را بخوان ای هوشیار و یادگیر
شعر او در دل ترا شهد است و اندر لب لبن.ناصرخسرو.نارون بالا بتی بر نارون خورشید و ماه
ناردان لب لعبتی درناردان شهد و لبن.سوزنی.کام را پی کن بدین طوطی لب شکرفشان
تا خود اواز رشک بگدازد چو شکر در لبن.اثیر اخسیکتی.تا نگرید ابر کی خندد چمن
تا نگرید طفل کی نوشد لبن.مولوی.- لبن اخرس ؛ شیر خفته. ( منتهی الارب ). شیر بسته. حکیم مؤمن در تحفه گوید: به فارسی شیر و به ترکی سود نامند مرکب القوی مشتمل است بر دهنیة و مائیة و جبنیة. دهینه او در اول گرم و خشک و مائیة در دوم سرد و تر و جبنیة در اول سرد و خشک است پس شیر هر حیوانی در گرمی و سردی و یبوست و رطوبت بحسب غلبه یکی از اجزای ثلثة متفاوت میباشد و شیر اکثر حیوانات به انفراده مذکور میشود و امور کلیه و مشترکه در اینجا مرقوم میگردد هر چه در تغذیه انسب است از حیوانی است که اقرب به ولادت انسان باشد لهذا شیر گاو بهتر از سایر است و بعد از آن شیر بز و گوسفند و آهو و شتر از الاغ و اسب و خرگور و خوک و غیره در تداوی اقوی اند ازگاو و گوسفند و بز در تغذیه و همچنین به حسب تعلیف و سن و فصل مختلف میباشند چه هرگاه به مسکرات و مخدرات تغذیه حیوان کنند مثل قنب و خشخاش و مانند آن شیر او مخدر و مسکر میشود و از تعلیف به مسهلات و قوابض و مبردات و مرطبات و مسخنات و مغلظات و ملطفات و امثال آن آثار او متبدل میگردد و شیر تازه دوشیده با حرارت لطیفه است و آن بعد از سرد شدن زایل میشود پس باید در حین استعمال گرم کرد تا موجب سرعت نفوذ او گردد و از مطلق شیر بدون قیدی مراد شیر گاو است و در تغذیه بعد از گوشت و تخم نیم برشت موافق ترین اغذیه و هر چه جبنیة در او غالب باشد مسدد است و الا مفتح و طلای اقسام آن موافق ورم مقعد و قرحه و درد آن و قرحه مثانه و اورام عانه و رحم است و استعمال شیر بعد از ترشیها و با آن و با میوه های تازه و ماهی و پیاز و امثال آن جایز نیست چه مادامی که از معده نگذشته باشدچیزی خوردن و خوابیدن مفسد آن و با وجود اخلاط فاسده در بدن استعمال او را مهلک دانسته اند و قبل از انقضای چهل روز از ولادت و در زمستان بسبب غلظت او و قریب الولادة را بسبب غلبه مائیة استعمال جایز نیست و آخر فصل بهار تا اواسط تابستان استعمال او اولی است و اکثار او مورث تبها و تولد قمل و به جهت دسومت سریع الاستحاله بدخانیة و در اماکن حارة و معده ضعیف باعث مضرت است و موافق سوداویین و یابس المزاج و معتادین افیون و قلیل او در تغذیه و کثیرش در تلیین طبع قوی تر است و مجموع شیرها ملطف و جالی و رافع اخلاط سوخته و موافق اعضای تناسل اند - انتهی. صاحب اختیارات بدیعی گوید: به پارسی شیر خوانند و آنچه حلیب بود. ابن ماسویه گوید گرم و تر بود و گرمی وی کمتر بود و دلیل حرارت وی حلاوت است وی گوید که قوت وی در حرارت وسط درجه اول بود و در رطوبت در اول درجه دوم و رازی گوید از قول جالینوس که حرارت وی زیاده نبود بر برودت ،برودت نیز زیاده نبود بر حرارت ، در حرارت میان بلغم بود و خون و بلکه به خون نزدیکتر بود و از بلغم دورتر. و ماسرجویه گوید گرم و تر بود خاصه که غلیظ بود و صاحب منهاج گوید لبن سرد و تر بود و حلیب وی را سردی کمتر از غیر وی بود و هم او گوید باید معتدل بود و مقوی بدن و حنین گوید باید که نظر کنند و ببینند که اعضائی که هضم وی میکند چه طبیعت دارد چون ثدیین هضم میکند پس هر دو سرد باشد از بهر آنکه طبیعت آن سرد است ( ؟ ) و صاحب منهاج گوید نیکوترین آن آن بود که بغایت سفید باشد و معتدل القوام و بر روی ناخن بایستد و صالح ترین شیرها آدمی را شیر زنان بود بعد از آن شیر حیوانی که نزدیک به طبیعت آدمی بود و روایح گوشت حیوانات دلالت بر جودت البان و ردائت آن کند اگر از حیوانی مثل سگ و گرگ و شیر و یوز و ضباع و امثال آن بود که گوشت ایشان کریه الرائحة است بد بود. اما گوشت حیوانی که گوشت ایشان خوش بو بود مثل گوسفند و بز کوهی و بز و گاو و خوک و اسب و خرگور و آهو و امثال آن نیکو بود و موافق بود. وشیر حیوانی که لون او سفید بود قوت وی ضعیف و آنچه سیاه بود اقوی بود و نیکوتر بگذرد. و آنچه سفید بود زودتر بگذرد و در بهار رطوبت وی زیاده بود و در تابستان... و جفاف زیاده بود از بهر آنکه زرعی که خورد ادسم و اغلظ بود و آنچه در بیشه ها چرا کرده باشند شیر ایشان ارطب بود و شکم براند. و آنچه در کوه چرا کرده باشند اخف و اسخن بود. و نیکوترین شیرها شیر جوان سن بود. و کوچک سن شیر وی تر بود و بزرگ سن شیر وی خشک بود. و شیر مرکب از سه جوهر بود جبنیة و مائیة و زبدیة، و چون از یکدیگر جدا شوند هر یک فعلی خاص داشته باشند، و چون با عسل بیاشامند ریشهای اندرون از اخلاط پاک کند و نضج بدهد و غذا نیکو دهد و دماغ بیفزایدخصوصاً شیر زنان و وی زود هضم شود و چون از وی خونی متولد شده باشد در غایت انهضام بود و اولی آن بود که چون شیر بیاشامند نخسفند و هیچ غذایی بر سر وی نخورند. و وی مفید بود بغایت مزاج گرم و خشک را چون در معده وی صفرا نبود با عسل و نبات بر هضم یاری دهد ونیکوترین اوقات خوردن وی میانه بهار بود که آن زمان معتدل بود در غلظت و لطافت و جبنیة در وی بیشتر بود از مائیة و در زمستان نشاید که خورند و نشاید که بعد از چهل روز که زائیده بود شیر وی خورند بسبب آنکه لبأکه بشیرازی زهک گویند داشته باشد. و شیر چون بانبات بیاشامند لون را نیکو کند خاصه زنان را و فربهی آورد تا بحدی که صاحب مزاج گرم و خشک چون در آب پنیر نشیند فربه شود. و جرب و حکه را نافع بود و باه برانگیزد و شیر پخته که بسنگ در آتش تافته باشند یا به آهن داغ کرده باشند شکم ببندد و شیر سحج را نافع بود و کسی را که ادویه کشنده خورده باشد خاصه ذراریح و ارنب بحری و خانق الذئب و شوکران. و وی تریاق زهرها بود حتی افعی و وی در معده صفراوی مستحیل شود و مفتح بود و سده در جگر پیدا کند. و مضر بود به اصحاب سیلان دم. و هیچ چیز مضرتر بر بدن انسان نبود از شیری که فاسد شده باشد. و شیر مضر بود به اورام بلغمی وباطنی و اعصاب و چون بسیار خورند برص آورد و شپش دربدن پیدا کند الا شیر شتر که برص کمتر آورد. و شیر علاج نسیان و غم و وسواس بود و مضر بود به لثه و دندان و تاریکی چشم آورد و شبکوری و خفقان که از رطوبت بود که سبب آن از خون یا بلغم بود مضر بود. سنگ و سده ٔجگر آورد. و اولی آن بود که بعد از وی مضمضه کنند بشراب و عسل و یا پیش از خوردن بماءالعسل مضمضه کنند و بعد از آن که خورده باشند شراب صرف بیاشامند و بعداز آن کشمش بخورند و نفخ وی زایل کند. و اگر در شکم بسته شود بسبب پنیر مایه عرق سرد آورد و غشی و حمی ناقص و آنچه به پنیر مایه بسته شود زود بخناق کشد و باید که از مملوحات اجتناب کند که تجبن زیادت گرداندو باید که سرکه به آب ممزوج کرده بدهند یا پودنج پنجدرم که در ساعت تحلیل کند یا از پنیر مایه یک مثقال بیاشامند که رقیق گرداند و به قی و اسهال بیرون آرد-انتهی. ضریر انطاکی در تذکره گوید: هو الکائن من ثانی المزاج المنوی لانه من خالص الغذاء یستحیل فی غدداسفنجیة رخوة دسمة قد حقنت حرارة غریزیة لذلک و یختلف باختلاف اصوله و ماتناول من المراعی و اما هو فی نفسه فلا شک انه مشتمل علی سمنیة حارة یابسة و جبنیة باردة یابسة فی الاولی و مائیة باردة رطبة فی الثانیة فتلخص من ذلک انه فی نفسه بارد رطب فی الثانیة علی التحلیل الصحیح و اما ماقیل من ان لبن الخفاش حار یابس ویلیه الخیل فاللقاح فالضأن فهذا بالنسبة الی اصناف النوع او انواع جنس الحیوان و لاشک ان اللبن حال نزوله من الضرع اذا کان کثیر الدهنیة و مرعاه نحوالقیصوم والشیح حار بالنسبة الی ما خالف ذلک و اوفقه لبن النساء لانه اصح انواعه و الطفها و اشبهها بالمزاج ، یعدل الدم و یرّد رطوبة الاعضاء الاصلیة و یحفظ القوة علی النفس. قالوا و لو ان شخصاً تعاهد شربه کل اسبوع لم تسقط قوته و الذه لبن البقر و احلاه لبن الاتن و افتحه للسدد لبن اللقاح و اکثره نفعا فی الحمل و الانتاج لبن الخیل و اکثره جبنیة ما اغتذی بالغلیظ و لاتوجدفی لبن ذی حافر و لاخف و کذا السمن و اللبن العدیم السمن قد تمحضت برودته و یتصور مفارقة المائیة مع بقأالسمن و الجبن و رفع السمن مع بقائهما و لایمکن رفع الجبنیة مع بقاء السمن و الماء و یعدل بما ذکر وفق الامزجة و هو ثالث رتبة توافق المزاج لان الاول اللحم و الثانی البیض و الثالث هو و قیل انه قبل البیض و الصحیح الاوّل. و اللبن یمکن تناسبه لسائر الامزجة و الفصول لقبوله التعدیل و الطف ما استعمل حال حلبه لما فیه من الحرارة اللطیفة التی تفارقه اذا برد فاذا طال مکثه فلایستعمل حتی یسخن و هو یلین الطبع و یفتح السددو یخرج الاخلاط المحترقة و اللهیب و العطش و یحل الاورام الحارة و یدر الفضلات و مع التمر و الجوز یخصب البدن و ینمیه و یسمن الکلی و یبیض الالوان اذا تمودی علیه و یصلح العین من غالب امراضها حتی انه لیوضع فیهابعد الیأس من التداوی و الخوف من الافدام فیوضح الامر و یکشف اللبس. و اذا حلب من حامل فوق قملة فماتت او فی ماء فرسب فالحمل انثی عن تجربة. و اجوده ما اخذمن صحیحة المزاج معتدلة السحنة نقیة اللون جیدة الغذاء سلیمة من التشویش و کثرة الجماع و تناول نحوالسمک و البصل ، کما ان اجوده من باقی الحیوانات ما حسن مرعاه و طاب مائه و هوائه و سلم من تناول الجیف ، و من ثم قیل اردءُ الالبان لبن الاسود و ما لم یسل عن الظفرجید لقلة مائه و اعلاه ماغلب سمنه لجبنه و قد یعالج کثیر الماء بالغلی و طفی الحدید فیه و لبن البقر اشبه بالغذاء و غیره منه بالدواء سیما لبن الخیل و الاتن. و الالبان کلها ملطفة جلاءة تذهب بالاخلاط المحترقة و الحرارة الفاسدة و السدد و نحو الجرب و امراض الکلی و المثانة و القروح و الاورام حیث کانت تغرغرا و احتقاناً و بالکندر لامراض العین قطور او للنقرس بالشمع والزیت و عصارة الخشخاش الاسود مع کون المادة حارة طلاءو مع الزعفران و الفربیون ان کانت باردة و بالتمر او العسل یعید شهوة النکاح و بالافتیمون و السکنحبین یزیل الجنون و الوسواس والخفقان والامراض سوداویة اذا افرطت فی الیبس بالسکر و به یسمن تسمیناً عظیما اذا تمودی علی شربه و قد طبخ فیه النار جیل الجید قبل اشتداده و یطبخ برفق و یستعمل فانه بزعمهم یطول العمر و یصلح الدم و یزید فی الشحم و لبن الخیل یسرع بالحمل اذا شرب و احتمل بعد الطهر حتی انه مع العاج یحیل العواقر و لبن الاتن یسکن الاورام حیث کانت خصوصاً مع الزعفران و یقطع الدمعة و السلاق و ان شرب قبل خروج الجدری منعه او قلله. و لبن الخنازیر ینفع من الدق و السل و لکنه یورث البرص و یشترک معه لبن الماعز، خلافاً لاهل الهند فانهم یجعلون لبن الضأن ارداء. و لا شبهة فی ان کل ما تعادل حمله مع حمل النساء فلبنه اجودو مازاد او نقص فارداء. و قد مر ان لبن اللقاح یشفی من الاستسقاء مع بولها ماعدا الریحی و هو یعدل الکبدو یشفی من القروح. و لبن النعاج یهیج الباه و یدهن اللوز والصمغ یزیل السعال مجرب ، و هو یضر الحمیات و الطحال و البرص و الکبد و من فی معدته احتراق او به صرع و یولد القمل و یصلحه السکر اوالعسل او السکنجبین و عدم المشی بعده و اخذ انواع النعنع و الفوتنج و الزنجبیل علیه لئلایجبن. و شربته من اوقیتین الی رطل.وتنوب انواعه بعضهاعن بعض خصوصاً الضأن عن الخنزیرو البقر عن الکل الا الابل فی الاستسقاء والاتن فی العین و قرحة الرئة و الفم. و اما الماست و هو الحامض فقد خرج من الرطوبة الی ضدها و زاد فی البرودة فیشبه ان یکون فی الثالثة یطفی غلیان الدم والعطش و ما احدثته الصفراء. و ان طفی فیه الحدید منع الذوسنطاریا والاسهال ، و ان سحقت حبوب الحرف و مزجت به و جففت اغنی شرب قلیله عن الماء ایاماً کثیرة... والدوغ هوالمخیض و قد حمض بعد ذهاب دهنیته و ضرره اکثر من نفعه و قد تقدم البحث فی السمن و الجبن و اما المائیة فتنفع علی حدتها مالم یخالطها الملح و لم تمکث اکثر من یوم من الحکة و الجرب الحارین و سدد الطحال و الکبد و تدر البول و تولد ریحا کثیرا و سوء هضم ویصلحها الانیسون واللباً هو الماء خوذ عقب الولادة الی ثلاث و یطبخ بعشرة امثاله من اللبن الحلیب و هو شهی یسمن و لکنه ردی جدا و یسمی بمصر سرسوبا واللبن یطلق الان علی عصارة الخشخاش عرفاً -انتهی. ابوریحان بیرونی در صیدنه آرد: لیث گوید حلیب بتازی شیر تازه را گویند عمرو از پدر خود روایت کند که شیر را در آن ساعت که دوشیده باشند عرب او را لبن و وضح و نابض و صریح گوید و بسریانی حلبا و برومی غالا گویند و این قول اورباسیوس بود. «ص اونی » گوید شیر تازه سرد است در اول تر است در دوّم و او از سه جوهر مرکب است آب و دهن و جبن و خواص هر یک بیان شود اما جوهر آبی او بطعم تیز است و بطبع گرم اخلاط غلیظ را رقیق کند و اجزای او را متلاشی سازد و اطلاق آورد و فضلات را دفع کند و این فواید از او بحقنه و خوردن هر دو بفعل آید و اعضاء باطن را نسوزد بلکه اگر در عضوی سوختن و خاریدن بود دفع کند و مده قروح پاک سازد و کلف زایل کند خوردن و طلا کردن و جوهر دهنی وی گرم است بحد اعتدال سرفه را منفعت کند، و خونی که در معده منجمد باشد بیرون کند، و اگر بر قروح طلا کنند نافع بودو جوهر جبنی او کثیف بود سدد مجاری پدید آرد و سنگ مثانه تولد کند و شکم قبض کند شیر پخته که او را سنگ تاب کرده باشند یا آهن تاب یا آنقدر پخته باشند که مائیت او بر طرف شود در وی همین منافع بود و هر شیری که صافی و پاکیزه باشد و در طعم او اندک شیرینی بود وخوشبوی باشد نافع بود نزله را که ماده آن تیز و گرم باشد و اعضا را از کیموسات ردیئة پاک کند و منافع وی چون از پستان بیرون آید پیشتر از آنکه هوا در او تأثیر کند اقوی بود، نیکوترین شیرها و اوفق بمزاج انسان شیرزنان بود که مزاج ایشان صحیح باشد و از سن شباب در نگذشته باشند و مداومت بر غذاهای صالح نموده باشند، و صواب آن بود که شیر از پستان ایشان بمزند خاصیت وی آن است که حرارت تسکین دهد و دق و سل و سعال را نافع بود بعد از آن شیر هر حیوانی که خوردن گوشت او معتاد بود نیک باشد شیر شتر بغایت رقیق و تنک بود و مائیت بر او غالب بود و دسومت در او کم باشد، اطلاق آورد، استسقار اسود دارد، ز صلابت سپرز را نرم کندو سده رحم بگشاید شیر خر هم تنک بود و دسومت در اوکم بود، دق و سل را مفید است و قرحه او را نافع. شیر بز معتدل است زیرا که این سه جوهر در وی به حد اعتدال است سرفه و نزله را منفعت کند. شیر میش غلیظ باشد جوهر دهنی و جبنی در وی غالب بود معده را بر اخراج خونی که از دماغ و غیر او نازل شده باشد یاری دهد و سینه را بواسطه جوهر دهنی نرم کند و سرفه و نزله را سود دارد. و شیر گاو غلیظتر از انواع شیرهاست و دسومت بر وی غالب است تازه او تن را فربه کند. شیر اسب رقیق بود و جوهر مائی بر او غالب و بشیر شتر در رقت نزدیک باشد خون حیض براند دوغ که از شیر گاو سازند اسهال صفراوی را دفع کند و اگر به شیر گاو حقنه کنند قرحه رحم را نیک کند و اگر روغن گاو و سفیدی بیضه مرغ در چشم ضماد کنند درد چشم که ماده آن تیز بود ساکن کند و درد پلک زایل کند جمله انواع شیر قروح مثانه را مفید بود چون بچکانند یا بخورند درد کام و بن دندان که از حرارت بود نیک کند و غرغره او کام وزبان را که ورم کرده باشد نافع بود و با قطرة زهرهای کشنده مقاومت کند. ( ترجمه صیدنه ابوریحان ).

معنی کلمه لبن در فرهنگ معین

(لَ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) شیر، شیر انسان یا حیوان .

معنی کلمه لبن در فرهنگ عمید

۱. شیرِ حیوان ماده.
۲. شیرِ زن.

معنی کلمه لبن در فرهنگ فارسی

شیر، شیرزن، شیرحیوان ماده، البان جمع
( اسم ) ۱- شیر ( آشامیدنی ) جمع : البان : کوثر است الفاظ عذب اوو معنی سلسبیل ذوق او انهار خمرو وزنن انهار لبن . ( منوچهری . د . ۲ ) ۷۴- جیوه سیماب .
یوم لبن . نام یکی از جنگهای عرب است .

معنی کلمه لبن در دانشنامه عمومی

لبن ( به اسپانیایی: Lobón ) یک شهرستان در اسپانیا است که در استان باداخس واقع شده است.
لبن ۵۸ کیلومترمربع مساحت و ۲٬۸۶۹ نفر جمعیت دارد و ۲۴۵ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
معنی کلمه لبن در فرهنگ معین
معنی کلمه لبن در فرهنگ عمید

معنی کلمه لبن در دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] لبن در زبان عربی به معنای شیر است، وآن اسم جنس است . ج : البان .
وانّ لکم فی الانعام لعبرة نسقیکم مما فی بطونه من بین فرث و دم لبناً خالصا سائغا للشاربین .69
عن جعفر (ع) عن ابیه ، «ان علیّاً کان یستحبّ ان یفطر علی اللبن» .
عن ابی عبدالله (ع) : «نهی النبی (ص) ان یشاب اللبن بالماء للبیع» .
رسول الله(ص) : «توقّوا علی اولادکم من لبن البغیّ من النساء والمجنونة ، فان اللبن یُعدی» .
علیّ (ع) : «اذا ضعف المسلم فلیأکل اللحم واللبن ... حسو اللبن شفاء من کلّ داء».
ابوعبدالله (ع) : «کان النبیّ (ص) اذا شرب اللبن قال : اللهم بارک لنا فیه و زدنا منه» . عنه (ع) : «اللبن طعام المرسلین» .
[ویکی الکتاب] معنی لَّبَنٍ: شیر(نوشیدنی)
ریشه کلمه:
لبن (۲ بار)
شیر: . از آنچه در شکمهای چهارپایان است. از میان گیاه جویده و خون به شما شیر خالص و گوارا می‏آشامیم. (اوّل از میان گیاه جویده سپس از میان خون). . در بهشت نهرهائی است از آب تغییرناپذیر و نهرهائی است از شیری که طعم آن متغیر نشده. روشن است که آب و شیر بهشتی پیوسته در یک حال است. اللَّهُمَّ ارْزقْنا. این لفظ دوبار بیشتر در قرآن مجید نیامده است.

معنی کلمه لبن در ویکی واژه

شیر، شیر انسان یا حیوان.

جملاتی از کاربرد کلمه لبن

در فراق رخ تو ناله برآورد هزار وین زمان باج خود از باده پرستان طلبند
چو باشد گلبنی خرم به باغی ازو هر بلبلی جوید سراغی
گر یاد قدت کنم بر سرو سهی از شوق چو گلبن همه دل بار آرد
اهل دل از دو جهان نام و نشانت طلبند ورنه با گوشه دل از دو جهان ساخته‌اند
با نسیم صبح دادم دل که بر در پیش او داد بلبل در هوای گلبنی دل را به یاد
چه خوش‌تر زانکه از یک اصل باشد تازه و خرم دو گلبن در یکی باغ و دو سرو اندر یکی بستان
همراز نبی زخامهٔ کن گر گل دو بود، یکیست گلبن
باغ عمرت تازه بادا تا دماغ ملک را از نسیم گلبن دولت معطر می‌کند
فتنه برخیزد ار آن گلبن نو بنشیند سرو بنشیند ار آن سرو روان برخیزد
ای گلبن روان و روان را بجای تن پیش آر جام و تازه کن از راح روح من