بی رگ

معنی کلمه بی رگ در لغت نامه دهخدا

بی رگ. [ رَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی +رگ ) که رگ ندارد. بی رگ و پوست. بی جان :
بدو گفت گردوی کای پیر گرگ
تو نشنیدی آن داستان بزرگ
اگرچه برادر بود دوست به
چو دشمن بود بی رگ و پوست به.فردوسی.|| کنایه از بیدل و بی غیرت. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). مرد بی غیرت و بی حمیت و بی عصبیت چه عصب در لفظ عرب بمعنی رگ و پی است که قوت حرکت بدن بدان است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و رجوع به رگ شود. || کنایه از کاهل در کار.تنبل. بی پشت کار. ( یادداشت مؤلف ).، بیرگ. ( اِخ ) رشته کوه جنوب شرقی ایران در بلوچستان در شمال شرقی ایرانشهر. امتدادش از شمال غربی تا جنوب شرقی است و ارتفاعش به 2740 متر میرسد. ( دایرة المعارف فارسی ).

معنی کلمه بی رگ در فرهنگ معین

(رَ ) (ص مر. ) بی غیرت .

معنی کلمه بی رگ در فرهنگ عمید

بی غیرت، کسی که غیرت و تعصب نداشته باشد.

معنی کلمه بی رگ در فرهنگ فارسی

کنایه ازبی غیرت، کسی که غیرت وتعصب نداشته باشد
( صفت ) کسی که غیرت و تعصب نداشته باشد بیغیرت بی عرق .
رشته کوه جنوب شرقی ایران در بلوچستان در شمال شرقی ایرانشهر امتدادش از شمال غربی تا جنوب شرقی است ٠

معنی کلمه بی رگ در ویکی واژه

بی غیرت.

جملاتی از کاربرد کلمه بی رگ

بکاوند اگر استخوان یلان نیابند بی رگ، چو شمع، استخوان
با کمال بی رگی، چندین رگ گردن نگر! با دو صد عالم سبک مغزی، بیا لنگر ببین!!
خون فاسد در بدن آهن ربای نشترست نیش مردم برنمی تابی رگ گردن مشو
پیام‌کبریایی در برت واکرده مکتوبی رگ گردن چه سطر است اینقدر فهمیدنی دارد
بهتر ز خون بی رگ ما خاک خفتگان درد فنا ز کوثر هستی زلال تر
پادشاهان جهان از بی رگی بو نبردند از شراب بندگی
شو ی از دانش و شرف مفلس قسی‌القلب و بی رگ و بی‌حس
از بی رگانِ وقت ، صدایی نشد بلند خود را چو کبک بر سر کهسار می کشم
به صحرایی که وحشت گشته خضر راه ما جویا کمند برق بیتابی رگ خواباست پنداری
بی رگ سودا دماغی نیست در ملک وجود با جهان عام است چون لطف خدا دیوانگی