بغلطاق

معنی کلمه بغلطاق در لغت نامه دهخدا

بغلطاق. [ ب َ غ َ ] ( اِ ) بغلتاق. طاقیه و کلاه و فرجی. ( برهان ). رجوع به بغلتاق شود. || برگستوان. ( برهان ) ( مؤید الفضلاء ). رجوع به بغلتاق شود :
بغلطاق و دستار و رختی که داشت
ز بالا به دامان او درگذاشت.سعدی ( بوستان چ یوسفی ص 119 ).

معنی کلمه بغلطاق در فرهنگ معین

(بَ غَ ) ( اِ. ) ۱ - کلاه . ۲ - نوعی لباس گشاد، برگستوان . بغتان و بغلتان نیز گویند.

معنی کلمه بغلطاق در فرهنگ عمید

۱. برگستوان.
۲. قبای بدون آستین یا با آستین بسیارکوتاه: بغلطاق و دستار و رختی که داشت / ز بالا به دامان او درگذاشت (سعدی۱: ۱۳۱ ).

معنی کلمه بغلطاق در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- کلاه فرجی . ۲- برگستوان .

معنی کلمه بغلطاق در دانشنامه آزاد فارسی

بَغَلْطاق
(یا: بغلتاق؛ بغلوطاق) تن پوشی آجیده، بی آستین یا با آستینی بسیار کوتاه از پارچۀ نخی سفید بعلبکی یا از پوست سنجاب. آن را زیر جوشن و زیر فَرَجیّه می پوشیدند. گاه آن را با مروارید و جواهر مزین می کردند. به این تن پوش «قباسلاری» نیز گفته می شود؛ زیرا امیر سِلار در روزگار ملک الناصر محمد آن را رواج داد. درویشان نیز آن را می پوشیدند.

معنی کلمه بغلطاق در ویکی واژه

کلاه.
نوعی لباس گشاد، برگستوان. بغتان و بغلتان نیز گویند.

جملاتی از کاربرد کلمه بغلطاق

یکی تاج مرصّع بر سر او بغلطاقی مغرّق در بر او
تو ای جان رسته از بندی، مقیم آن لب قندی قبای حسن برکندی، که آزاد از بغلطاقی
ای بغلطاق لعمرک بر قد قدر تو راست چون تو شمشادی ز باغ قم فانذر برنخاست
شبستان تو پر نسرین و از نسرین ترا بستر بغلطاق تو مشک آگین و مشک آسات پیراهن
در بر فکنده زهر بغلطاق نیلگون از سوگ زهر خورده ی زهرای مصطفی
بغلطاق و دستار و رختی که داشت ز بالا به دامان او در گذاشت
ماند همی بروشنی ماهتاب از آن سیمین برت بزیر بغلطاق فستقی
زهی چتر قمر طرف کلاهت بغلطاق سحر زلف سیاهت
بر آمد آن مه خورشید منظر از درگاه گشوده بند بغلطاق و کژ نهاده کلاه
ز انعام عام تو گردون دون را بغلطاق زربفت خارا وظیفه