بغال

معنی کلمه بغال در لغت نامه دهخدا

بغال. [ ب ِ ] ( ع اِ ) ج ِ بَغل ، بَغلَة. استران. ( ترجمان علامه جرجانی ص 27 ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). ج ِ بَغل. ( ناظم الاطباء ) : مراکب راهوار و بغال و جمال بسیار. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به بغل و بغلة شود.
بغال. [ب َ غ غ ] ( ع اِ ) استربان. ( منتهی الارب )... قاطرچی. ( ناظم الاطباء ). استروان. ج ، بغالون. ( مهذب الاسماء ).

معنی کلمه بغال در فرهنگ معین

(بِ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ بغل ، استران .

معنی کلمه بغال در فرهنگ عمید

= بَغْل

معنی کلمه بغال در فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع بغل استران .
استربان . قاطرچی . استروان . جمع بغالون .

معنی کلمه بغال در ویکی واژه

جِ بغل ؛ استران.

جملاتی از کاربرد کلمه بغال

شد دست چرخ پر شهب از بس که می‌جهد در زیر پای خیل بغال آتش از امال
زلفش بسان مشگ سرشته بغالیه رویش بسان سیم زدوده بمعصفر
حمال نی خیول نی بغال نی حمار نی جلال نی جیوش نی پیاده نی سوار نی
استادیوم بین‌المللی کریکت غازی امان‌الله (پشتو: د غازی امان‌الله نړیوال کرکټ لوبغالی) یک استادیوم استاندارد بین‌المللی کریکت در حومه جدید جلال‌آباد در ولایت ننگرهار. افغانستان است.
و متی کان لبعض منهم الیوم مجال لن تخاف الا سدان جالت حمیر و بغال
ربود جان و دل من بزلف غالیه فام بتی که بوی دهد زلف او بغالیه وام
روی ان النبی (ص) حرم یوم خیبر الحمر الانسیة، و لحوم البغال، و کل ذی ناب من السباع، و کل ذی مخلب من الطیر، و نهی عن اکل الهر و أکل ثمنها، و قال: «اذا وقعت الفأرة فی السمن فان کان جامدا فألقوها و من حولها، و ان کان مائعا فلا تقربوه»، و عن المقدام بن معدی کرب، قال: قال رسول اللَّه (ص): «الا انی اوتیت القرآن و مثله معه، الا یوشک رجل شبعان علی اریکته یقول علیکم بهذا القرآن فما وجدتم فیه من حلال فأحلوه، و ما وجدتم فیه من حرام فحرموه، و ان ما حرم رسول اللَّه کما حرم اللَّه. الا لا یحل لکم الحمار الاهلی، و لا کل ذی ناب من السباع، و لا لقطة معاهد الا ان یستغنی عنها صاحبها، و من نزل بقوم فعلیهم ان یقروه، فان لم یقروه فله ان یعقبهم بمثل قراه».
فتح آن جا بود و دید آن موکب و جیش و حشم و آن همه خیل و بغال و ثروت و مال و حشر
نه عنبر است و طرازش بعنبر آلوده نه غالیه است و شکنجش بغالیه معجون
گر ماه بغالیه مطوق داری چون رنگ لبان می مروق داری
گفت، بچندانک خواهی، گفت بصد و بیست درم خریدم، علی گفت فروختم، صد و بیست درم پذیرفت از وی، و بخانه باز شد، با فاطمه گفت که ازین شصت درم با بهای شتر دهم به اعرابی و شصت درم خود به کار بریم، بیرون رفت بطلب اعرابی، مصطفی را دید گفت یا علی تا کجا؟ علی قصه خویش باز گفت، رسول خدا شادی نمود و او را بشارت داد و تهنیت کرد، گفت یا علی آن اعرابی نبود، آن جبرئیل بود که فروخت، و میکائیل بود که خرید، و آن شتر ناقه بود از ناقه‌های بهشت، این آن قرض بود که تو باللّه دادی و درویش را بآن بنواختی، و قد قال اللَّه عز و جل مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً اما نواخت درویشان درین آیت آنست که اللَّه قرض میخواهد، از بهر ایشان میخواهد و تا عزیزی نباشد از بهر وی قرض نکند، و نواخت درویش تمامتر و رتبت وی بالاتر از نواخت توانگر، از بهر آنک قرض خواستن هر چند که بغالب احوال از دوستان خواهند، اما افتد بوقت ضرورت که نه از دوست خواهند، و آن کس را که از بهر وی خواهند جز دوست و جز عزیز نباشد، نه بینی که مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم در حال ضرورت قرض خواست از جهودی، و درع خود بنزدیک وی برهن نهاد، تا جو پاره ستد قوت عیال را.