بظاهر

معنی کلمه بظاهر در لغت نامه دهخدا

بظاهر. [ ب ِ هَِ ] ( ق مرکب ) ظاهراً و آشکارا و بطور وضوح. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ظاهر شود.

معنی کلمه بظاهر در فرهنگ فارسی

ظاهرا آشکارا بطور وضوح علی الظاهر برحسب ظاهر بصورت برحسب صورت .

معنی کلمه بظاهر در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
ب (۲۶۴۹ بار)ظهر (۵۹ بار)

جملاتی از کاربرد کلمه بظاهر

سؤال وصل بظاهر نمی توانم کرد که در طریق ادب خامشیست حسن سؤال
همه اینجام باید خورد آخر که تا جانان شود آخر بظاهر
غائله دوم ابوالقاسم خان در نیمه دوم سال ۱۳۳۱ خورشیدی آغاز و در نیمه اول سال ۱۳۳۲ خاتمه یافت که در بین بختیاری‌ها به سال ابوالقاسم خانی شهرت دارد، بعضی‌ها معتقدند به تحریک انگلستان صورت گرفته‌است، زیرا آن‌ها از نهضت ملی شدن صنعت نفت نگران بودند و می‌خواستند مصدق را تضعیف کنند. در واقع ابولقاسم خان طرفدار شاه نبود، بلکه این شاه بود که بخاطر نفرت از مصدق بظاهر جانب ابوالقاسم خان را گرفت.
از استاد ابوعلی شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ که گفت واردات از وردها خیزد هرکی او را وردی نبود بظاهر، او را اندر سرّ وارد نبود و هر وجد که صاحب او را در آن کسبی بود آن نه وجد بود و چنانکه بندۀ تکلُّف کند در معاملات ظاهر او را حلاوت طاعت واجب کند پس آنک در احکام باطن تکلُّف کند مواجید واجب کند، حلاوت ثمرۀ معاملت بود و مواجید نتیجۀ منازلت بود.
در آن وقت کی شیخ بنشابور بود یک روز در خانقاه استاد امام مجلس می‌گفت. چون از آنجا بکوی عدنی کویان می‌رفت در راه او را ابرهیم ینال که برادر سلطان طغرل بود پیش باز آمد. چون بخدمت شیخ رسید از اسب فرود آمد و سرفرود آورد و خدمت کرد. شیخ گفت سر فرودتر آر! او سر فرودتر آورد. شیخ گفت فرودترآ! و فرودتر آورد تا سر به نزدیک زمین آورد. شیخ گفت تمام شد، بسم اللّه، برنشین! او برنشست و شیخ براند و بخانقاه آمد. مگر به خاطر درویشی بگذشت کی این چه تواند بود کی شیخ کرد با برادر سلطان طغرل؟ شیخ روی بدان درویش کرد و گفت ای درویش تو ندانی که هرکه بر ما سلام کند از بهر او کند؟ قالب ما قبلۀ تقرب خلقست والا مقصود حقّست جل جلاله ما خود در میان نیستیم و هر خدمت کی جهت حقّ باشد هر چند بخشوع نزدیکتر بود مقبولتر بود. پس ما ابرهیم ینال را خدمت حقّ تعالی فرمودیم نه خدمت خود. پس شیخ گفت کعبه را قبلۀ مسلمانان گردانیده‌اند تا خلق او را سجود می‌کنند و کعبه خود در میان نه آن درویش در زمین افتادو بدانست کی هرچ پیران کنند خاطر کسی بدان نرسد و بر هرچ ایشان کنند اعتراض نتوان کرد نه بظاهر و نه به باطن که جز حقّ نتواند بود.
ز باطن تو هر آیینه کس نیافت وقوف بظاهر تو جز آیینه کس ندید مثال
چون بظاهر بندگی از خود فکند هم بظاهر شد اسیر حبس و بند
و البته بظاهر و باطن براحوال و افعال شیخ اعتراض نکند و هر چ در نظر او بد نماید آن بدی حوالت بنظر خود کند نه بنقصان شیخ. و اگر او را بخلاف شرع نماید اعتقاد کند که اگرچه مرا خلاف مینماید اما شیخ خلاف نکند و نظر او درین باب کامل‌تر باشد و آنچ کند از سر نظر کند و او از عهده آن بیرون تواند آمد چنانک واقعه موسی و خضر علیهما السلام بود. و شرط او این بود که «فان اتبعتنی فلا تسئلنی عن شی حتی احدث لک منه ذکرا» یعنی هر چ کنم بر من اعتراض مکن و مپرس چرا کردی تا آنگه که من گویم اگر صلاح دانم و چون اعتراض کرد سه بار در گذرانید بعد از ان گفت «هذا فراق بینی و بینک».
بظاهر خلق و باطن هر که حق دید ذوی‌العقل است و سرما خلق دید
این رنج را بظاهر منگر زبهر آنک صد لطف تعبیه است خدا را درین میان
بظاهر خود تو بیتی بیستونش ندانی لیک اسرار درونش