معنی کلمه خلفه در لغت نامه دهخدا
خلفة. [ خ ِ ف َ ] ( ع اِمص ) آب برکشی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، اخلاف. خِلفة: من این خلفتکم ؛ از کجا آب می کشید. ( منتهی الارب ). || اختلاف و آمد و شد شب و روز. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ): هو الذی جعل اللیل و النهار خلفة لمن اراد ان یذکر او اراد شکورا . ( قرآن 62/25 ). اخذته خلفة؛ بسیار شد آمد و رفت او به آبشگاه. || بوی گرفتگی دهان روزه دار. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || ( اِ ) پیوند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || علف که بتابستان روید. || علفی که بعد از علف خورده شده ، روید. || کشت بگاه کاشته. || اختلاف روی و پشت وحشیان. || آنچه پس سوار آویخته شود. || آنچه برآید از درخت در اول سرما. || میوه دوباره. || برگی که گیاه بعد برگ اول برآرد. || انگوری که بعد سیاه شدن انگور اول و چیده شدن آن پخته گردد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). کذلک سایر الاثمار. ( منتهی الارب ). || ستوران مختلف. || طعام باقی مانده میان دندانها. || هیضه و شکم روشن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || گیاهی که بعد گیاه روید. || گیاهی که غیر از باران ، بلکه بشبنم آخر شب روید. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || دو رنگ با هم مجتمع و مختلف.( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || مختلف. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
- القوم خلفه ؛ مختلفون.
- بنوفلان خلفة ؛ نصف ذکورو نصف اناث.
خلفة. [ خ ِ ف َ ]( ع مص ) بوی گرفتن دهان روزه دار. یقال : خلف فم الصائم خلفة. || متغیر شدن مزه و بوی شیر. یقال : خلف اللبن. || متغیر شدن طعام. یقال : خلف الطعام. || تباه شدن. یقال : خلف فلان. || برآمدن برکوه. || کسی را از پس وی گرفتن. یقال : خلف فلاناً. || جای گمشده کسی قرار گرفتن. یقال : خلف اﷲ علیک ؛ بجای گمشده توشود خدای. || ستون استوار کردن. یقال : خلف بیته. || پس پدر آمدن. بجای پدر نشستن. یقال : خلف اباه. || اختلاف کردن. || غوره نو آوردن تاک. || در کمین مردی بودن در غیبت او پیش اهل و عیال او آمد و شد کردن. || بردن شترانی را شبانگاه بسوی آب بعد رفتن مردم. || مخالفت ورزیدن. خلاف کردن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خُلفَة.