معنی کلمه لی لی در لغت نامه دهخدا
لی لی. ( اِ ) مترادف لالا.لفظی که در عروسیها و جشنها زنان در ابراز شادی و انبساط خاطر ادا کنند و غالباً مکرر آرند لی لی لی لی.
- لی لی به لالای کسی دادن یا گذاردن ؛ با او هماهنگی کردن یا به خواهشهای بی اساس او اهمیت دادن.، لیلی. [ ل َ / ل ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به لیل. شبی. شبانه. || پرده لیلی ؛ نوائی از موسیقی :
یکی نی بر سر کسری دوم نی برسر شیشم
سدیگر پرده سرکش چهارم پرده لیلی.منوچهری.
لیلی. [ ل َ لا ] ( اِخ ) کوهی و گویند پشته ای است و نیز گفته اند قارّتی است. مکیث الکلبی گوید:
الی هَزْمتی لیلی فماسال فیهما
و روضیهما والروض روض الممالح.
و بدربن حزان الفزاری گوید:
مااضطرک الحرزُ من لیلی الی بَرد
تختاره معقلا من جُش اعیار.( معجم البلدان ).
لیلی. [ ل َ لا ] ( اِخ ) الاخیلیة بنت عبداﷲبن الرحال بن شداد الاخیلیة یا رحّالة. از شاعرات مولدات عرب صدر اسلام است و او را دیوانی است مشروح. توبةبن الحمیر دلباخته او بود و درباره وی شعر میگفت و او را از پدرش خواستگاری کرد.پدر امتناع ورزید و دختر را به یکی از بنی الادلع تزویج کرد. روزی توبة به دیدار لیلی شد و لیلی را به خلاف گذشته بی حجاب و محزون یافت. دانست که خطری متوجه اوست ، پس بازگشت و سواره برون رفت. و چون بنی ادلع خبر یافتند به دنبالش شتافتند. توبة در این باره گوید:
نأتک بلیلی دارها لاتزورها
و شطت نواها و استمر مریرها.
این قصیده دراز است و در آن گوید:
و کنت اذا ما جئت لیلی تبرقعت
فقد رابنی منها الغداة سفورها.
توبة به دیدن لیلی بسیار رفتی. برادر لیلی و خویشان دیگر با او پرخاش کردند، اما سودمند نیفتاد از این روی ، شکایت او به حاکم بردند. حاکم دستور داد اگر بار دیگر آیدخونش هدر باشد. لیلی از این حکم خبر یافت و شوهر وی که مردی غیور بود به لیلی گفت : اگر از آمدن توبة مرا خبردار نکنی یا خبر دستور قتلش را به او برسانی تورا خواهم کشت. چون لیلی خبر آمدن توبة شنید بی حجاب در راه او بنشست و روی ترش کرد. پس چون توبة این بدید دانست دامی برای او گسترده اند، بگریخت. توبة را بنی عوف در پیرامون سال 80 هَ. ق. بکشتند و لیلی در رثاء او این چکامه بسرود: