غضنفر

معنی کلمه غضنفر در لغت نامه دهخدا

غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ). شیر درنده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). اسد، و نون آن زاید است. ( اقرب الموارد ). لیث.حارث. هزبر. قسورة. حیدر. ضیغم. دلهاث :
نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ
نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز.منوچهری.به بزم اندرون چون عطارد مساعد
به رزم اندرون چون غضنفر محارب.( منسوب به برهانی ).ز هولش دل و طبع روباه گیرد
دل شیر جنگی و طبع غضنفر.ناصرخسرو.سزد ار پشت بخر سوی غضنفر بنشیند
مرد هشیار چو دانست که خصمانش حمارند.ناصرخسرو.دریا بشنیدی که برون آید زآتش ؟
روبه بشنیدی که شود همچو غضنفر؟ناصرخسرو.گردون چون بوستان پر ز شکوفه
تابان مریخ ازو چو چشم غضنفر.مسعودسعد.ز نوک ناوک تو گر کند غضنفر یاد
بخیزد از دل وچشم غضنفر آتش و آب.مسعودسعد.به کبر پلنگ وبه رفتار شاهین
به قد هیون و به زور غضنفر.ازرقی.فاخته طوقی شترلفجی غضنفرگردنی
خرسری غژغاومویی اعوری عیاره ای.سوزنی.هر مه ز یکشبه مه چرخ است طوقدارش
سگ طوق سازد از دم در خدمت غضنفر.خاقانی.عادل غضنفری تو و پروانه تو من
پروانه در پناه غضنفر نکوتر است.خاقانی.گاه فریب دمنه افسونگرند لیک
روز هنر غضنفر لشکرشکن نیند.خاقانی.|| ( ص ) مرد درشت اندام درشتخوی. ( منتهی الارب ). الغلیظ الجثة، و النون زائدة. ( اقرب الموارد ). مرد ستبرجثه. مرد قوی.
غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] ( اِخ ) در تاریخ شاهی آمده : وی یکی ازکوکهای میرزا ( میرزا عسکری ) و برادر قاسم حسین بود.و در همین کتاب داستانی از او نقل شده است. رجوع به تاریخ شاهی تاریخ سلاطین افاغنه ( ص 145 و 146 ) شود.
غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] ( اِخ ) ابن جعفر حسینی. او قصیده برده میمیه بوصیری ( متوفی به سال 694 هَ. ق. ) را به فارسی شرح کرده است ، و این شرح به سال 920 انجام یافته است. آغاز آن چنین است : «موزون ترین کلامی که ارکان بیت المعمور الخ ». رجوع به کشف الظنون چ استانبول ج 2 ستون 1335 شود.
غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] ( اِخ ) ( سلطان... ) ابن شاه منصوربن شرف الدین مظفربن امیر مبارزالدین محمد. او از خاندان آل مظفر بود. به سال 795 هَ. ق. با اغلب افراد خاندان آل مظفر به امر امیر تیمور کشته شد. حافظ در قصیده ای که در مدح شاه منصور پدر سلطان غضنفر سروده فرماید :

معنی کلمه غضنفر در فرهنگ معین

(غَ ضَ فَ ) [ ع . ] (اِ. ) شیر درنده .

معنی کلمه غضنفر در فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) = شیر۱
۲. مرد درشت اندام و درشت خوی.

معنی کلمه غضنفر در فرهنگ فارسی

ابن شاه منصور بن شرف الدین مظفرابن مبارزالدین محمد شاهزاده ای از خاندان آل مظفر ( مقت . ۷۵۹ ه ق . ) . حافظ در بیت ذیل از او یاد میکند : [ شبل الاسد بصید دلم حمله کرد و من گر لاغرم و گر نه شکار غضنفرم ] وی با همه افراد خاندان آلمظفر بامرتیمور کشته شد .
اسد، شیر، شیردرنده، مرددرشت اندام ودرشتخوی
( اسم ) شیر بیشه شیر درنده اسد .
کله جاری آذر در آتشکده آرد : اصل وی از قریه کلجار من قری دارالمومنین است

معنی کلمه غضنفر در فرهنگ اسم ها

اسم: غضنفر (پسر) (عربی)
معنی: شیر بیشه

معنی کلمه غضنفر در ویکی واژه

شیر درنده.

جملاتی از کاربرد کلمه غضنفر

خود او به‌رزم‌یک‌تنه‌چون‌خورشید با صد هزار بیشه غضنفر زد
چون شاخ گوزن بر در تو قامت شده خم غضنفران را
بر گور و گوزن اگر امیر است از قوت خویش و دل غضنفر
بود از ما قبول جان کنی کامد ثناخوانت شه فرخ رخ عادل دل آن میر غضنفرفر
اقبالنامه ای ست به اخلاص پیشه ای از لیث بن غضنفر یعقوب بن حسن
اگر حمام به شهباز گشت هم پرواز وگر غزال هم آغوش با غضنفر شد
سپید آهوکان خورد آن غضنفر سرخ که زرد مژهٔ او تیزی از سهام ‌گرفت
تو شیر بیشهٔ معنی شوی اگر بزنی بزور بازوی دین پنجه با غضنفر نفس
نه خوش بوی گردد بسعی کس ار چه کند در دهان غضنفر شکوفه
یک روز لشگری نه که پیری شکسته دل امروز لشگری نه که شیری غضنفر است