معنی کلمه دربدر در لغت نامه دهخدا
همی دربدر خشک نان بازجست
مر او را همان پیشه بود از نخست.ابوشکور.پرده در پرده و آهنگ در آهنگ چو مرغ
دم بدم ساخته و دربدر آمیخته اند.خاقانی.من شده چون عنکبوت در پی آن دربدر
بانگ کشیده چو سار از پی این جابجا.خاقانی.در فغان و جستجو آن خیره سر
هر طرف پرسان و جویان دربدر.مولوی.همچو زنبور دربدر پویان
هر کجا طعمه ای بود مگسی است.سعدی.- دربدر دنبال کسی گشتن یا گردیدن ؛ تفحص تمام و جستجویی تام کردن. پژوهشی بی رد انجام دادن.از این سوی و آن سوی در جستجوی کسی رفتن :
دربدر هر ماه چون گردد قمر
دیده شاید آن هلال ابروی تو.خاقانی. || بی خانمان. بی خانه. بی جای. آواره. آنکه منزلی معلوم و معین ندارد. بدبختی که خانه و اقامتگاه ندارد. آنکه خانه ندارد و هر روز به جایی دیگر مسکن طلبد. بی سامان. مفلس. پریشان. بی منزل و مأوی ̍. خانه بدوش. سرگردان :
در طلبت کار من خام شد از دست هجر
چون سگ پاسوخته دربدرم لاجرم.خاقانی.سخا بمرد و مرا هرکه دید از غم و درد
گریست بر من و حالم چو دید دربدرم.خاقانی.دلی که دید که پیرامن خطر می گشت
چو شمع زار و چو پروانه دربدر می گشت.سعدی.- دربدر شدن ؛بی خانمان گشتن. آواره شدن. پریشان شدن. بی منزل و مأوی شدن. خانه بدوش گردیدن. سرگردان شدن : دربدر شدی زینب ، بی پسرشدی زینب ، خونجگر شدی زینب ، فکرروز فردا کن. ( از شعرهای شبیه خوانی در نوحه ).
- دربدرشده ؛ بی خانمان. آواره.
- دربدر کردن ؛ آواره کردن. بی خانمان کردن. پریشان ساختن :
مرا سیلاب محنت دربدر کرد
تو رخت خویشتن برگیر و برگرد.نظامی. || فصل به فصل. نکته به نکته. بخش به بخش. باب به باب.بجزئیات. بجزء. بجزئیاته. مو به مو. جزء به جزء. تماماً. کلمه به کلمه. طابق النعل بالنعل :
ز گفتار ایرانیان پس خبر
به کیخسرو آمدهمه دربدر.فردوسی.شود بر جهان پادشا سر بسر