خوشدلی

معنی کلمه خوشدلی در لغت نامه دهخدا

خوشدلی. [ خوَش ْ / خُش ْ دِ ] ( حامص مرکب ) دلخوشی. شادی. شادمانی. نشاط. خرمی. شنگی. عشرت :
در عمر تنم به خوشدلی زیست
آگاه نشدکه عاشقی چیست.امیرحسینی سادات.و من زنی دارم خوب صورت و پارسا و مطیع و اسباب معمور و آبادان دارم سبب جوانی من از آن خوشدلی است. ( قصص الانبیاء ).
با سیه روی خوشدلی بهم است
طرب افزای سرخ روی کم است.سنائی.ای صدر روزگار که اهل زمانه را
بی خوشدلیت خوش نکند روزگار دل.سوزنی.خوشدلی خواهی ببینی بر سر چنگال شیر
عافیت خواهی بیابی در بن دندان مار.جمال الدین عبدالرزاق.وصل ندیده بخواب فرض کنی خوشدلی
بر سر خوان تهی کس نکند آفرین.خاقانی.پای در دامان غم کش کز طراز خوشدلی
آستین دست کس معلم نخواهی یافتن.خاقانی.هم از نسیم دولت و اقبال خوشدلی
هم با وصال دلبر خوش روی همدمی.؟ ( از سندبادنامه ).زندگانی حاکم دراز باد در خوشدلی بر دوام و کامرانی مستدام عالم بکام و صید در دام. ( سندبادنامه ).و راحت و سعادت و خوشدلی و فراغت که از وصال جمال او حاصل آید. ( سندبادنامه ). آری خوشدلی عنقای مغرب و کبریت احمر و زمرد اصفر است. ( سندبادنامه ).
مخسب ای دیده دولت زمانی
مگر کز خوشدلی یابی نشانی.نظامی.طالع خوشدلی ز ره نشدی
عیش بر خوشدلان تبه نشدی.نظامی.چنان از خوشدلی بی بهر گردد
که در کامش طبرزد زهر گردد.نظامی.خیر کاین خوشدلی شنید ز کُرد
سجده ای آنچنان که باید برد.نظامی.خوشدلی در کوی عالم روی نیست
زانکه رسم خوشدلی یک موی نیست
نفس هست آنجا که چون آتش بود
در زمان کودکی ناخوش بود.عطار.و از آن جماعت بعضی را هرگونه مصلحتی مانده بود روزی چند از پس بماندند و برعقب او بخوشدلی بازگشتند. ( جهانگشای جوینی ).
رنج و غم را حق پی آن آفرید
تا بدین صد خوشدلی آید پدید.مولوی.پس بفرمود تا آنچه مأمول او بود مهیا داشتند و به خوشدلی برفت. ( گلستان سعدی ).
غم کهن به می سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیر کنعان گفت.حافظ.نیست در بازار عالم خوشدلی ور زآن که هست

معنی کلمه خوشدلی در فرهنگ معین

( ~. دِ ) (حامص . ) شادی ، سرور.

معنی کلمه خوشدلی در فرهنگ فارسی

شادی شادمانی شعف سرور .

معنی کلمه خوشدلی در ویکی واژه

شادی، سرور.

جملاتی از کاربرد کلمه خوشدلی

چندین چه سرکشی است بدین عقل مختلط چندین چه خوشدلی است بدین روح مستعار
مخسب ای دیده دولت زمانی مگر کز خوشدلی یابی نشانی
به دل آن درد را همواره می‌کرد به یاران خوشدلی اظهار می‌کرد
این قدر سخن در خوشدلی و خوش‌روی ایشان کفایت است.
خوشدلی می خواهی از هوش و خرد بیگانه شو بر جنون زن کامیاب از عشرت طفلانه شو
در پرده خوشدلی کسی را راهی ست کو را سروکار با چو تو دلخواهی ست
دوشم خوش بود ساعتی پنداری کفارهٔ خوشدلی دوشست امشب
سر غم درآیم در زیر بند بسازیم با خوشدلی روز چند
نه زندگیی به خوشدلی می گذرد نه جان به لب رسیده بر می آید
کلیم از باغ امیدت گل شادی بدامن کن نهال خوشدلی را موسم نشو و نما آمد