معنی کلمه خداوند در لغت نامه دهخدا
چون تیغ بدست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت.رودکی.جز از ایزد توام خداوندی
کنم از دل بتو بر افدستا.دقیقی.سر نامه گفت از خداوند پاک
بباید که باشیم با ترس و باک.فردوسی.فرخش باد و خداوندش فرخنده کناد
عید فرخنده و بهمنجنه وبهمن ماه.فرخی.این یافتن ملک بشمشیر نباشد
باید که خداوند جهاندار بود یار.منوچهری.تا دستگیر خلق بود خواجه لامحال
او را بود خدا و خداوند دستگیر.منوچهری.گواه میگیرم خداوند تعالی را بر نفس خود به آنچه نبشتم و گفتم. ( تاریخ بیهقی ). ششم آنکه از خداوند سبحانه و تعالی نومید نیستم. ( تاریخ بیهقی ).
ای منافق یا مسلمان باش یاکافر بدل
چند باید با خداوند این دوالک باختن.ناصرخسرو.دست خداوند باغ خلق درازست
بر خسک و خار همچو بر گل و سوسن.ناصرخسرو.تا نشناسی تو خداوند را
مدح تو او را همه یکسر هجاست.ناصرخسرو.- امثال :
خداوندا زن زشت را تو بردار
خودم دانم خر لنگ و طلبکار.؟ ( ازامثال و حکم دهخدا ). خداوندا غریبان خوار و زارند
بنزد هیچکس قربی ندارند.؟ ( ازامثال و حکم دهخدا ). خداوند سزا را بسزاوار دهد.سنائی ( از امثال و حکم دهخدا ).- خداوند بالا ؛ پروردگار :
توانا خداوند بر هرچه هست
خداوند بالا و دارای پست.فردوسی.- خداوند جان ؛ آفریننده جان. کنایه از پروردگار :
بنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد.فردوسی.- خداوند جهان ؛ آفریننده جهان. آفریننده عالم. پروردگار:
با خداوند زبانت بخلاف دل تست
با خداوند جهان نیز ترا روی ریاست.ناصرخسرو.- خداوند خرد ؛ آفریننده خرد. کنایه از پروردگار :
بنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد.فردوسی.- خداوند خلق ؛ آفریننده خلق. پروردگار.
- خداوند عالم ؛ خداوند جهان. پروردگار.