معنی کلمه حقیقت در لغت نامه دهخدا
- حقیقت شدن ؛ ثابت شدن. محقق شدن. روشن و واضح و آشکار شدن : طاهر را آن سخن حقیقت شد. ( تاریخ سیستان ). پس مردمان را مرگ رسول ( ص ) حقیقت شد و غریو گریستن از آن جمع برخاست. ( مجمل التواریخ ). و صفت گرزش [ گرز مسعودبن محمود ] که بغزنین نهاده است ، حقیقت میشود که آنچه از پیشینگان بازگفته اند چون... رستم... و دیگران متصور تواند بود. ( مجمل التواریخ ).
|| آنچه واجب شود برای مردم حمایت آن. ( منتهی الارب ). || راست. درست. حق. صحیح : حقیقت اینست که بازنمودیم. ( تاریخ بیهقی ص 494 ). پنجم صفر، نامه ای رسید دیگر، که آن خبر دروغ بود و حقیقت چنان بودکه سواری سیصدوپنجاه ترکمان بدان حدود بگذشته بودند. ( تاریخ بیهقی ص 515 ).
- بر حقیقت و بحقیقت ؛ در واقع. در نفس الامر. ج ، حقایق :
چو دانا شود مرد بخشنده کف
مر او را رسد بر حقیقت شرف.ابوشکور.جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور و بحقیقت من هزیمت نخواهم رفت. اگر مرا فراگزارید شما را بعاقبت روی خداوند می باید دید. ( تاریخ بیهقی ). علی تکین دشمن است بحقیقت و ماردم کنده. ( تاریخ بیهقی ). امروز او را [ قدرخان را ] تربیت باید کرد تا دوستی زیادت گردد. نه آنکه ایشان دوستان بحقیقت باشند اما مجاملت در میان بماند. ( تاریخ بیهقی ). و هرچه خواهد کرد، بر خرد که دوست بحقیقت اوست ، عرضه کند. ( تاریخ بیهقی ص 98 ).
فردا بحقیقت بهار گیرم
امروز بگونه اگر خزانم.مسعودسعد.و بحقیقت باید دانست که فائده در فهم است نه در حفظ. ( کلیله و دمنه ).
|| راستی. درستی.
- بحقیقت ؛ واقعاً. براستی :
بحقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید بزبان آدمیت.سعدی ( کلیات ص 790 ). || مطابق با واقع : ندانیم آنچه بدل ما [ مسعود غزنوی ] آمده است حقیقت است یا نه. ( تاریخ بیهقی ). || عین واقع : آنچه گفته آمده حقیقت است. ( تاریخ بیهقی ).
حقیقت است که در ملک شاه ملک آرای
ز رای اوست ترازوی عدل را شاهین.سوزنی. || باطن. مقابل ِ ظاهر : حقیقت خدای عزوجل داند. ( تاریخ بیهقی ص 408 ). حقیقت ایزدتعالی تواند دانست. ( تاریخ بیهقی ص 515 ). || کنه. ذات. اصل :