معنی کلمه جاریه در لغت نامه دهخدا
ما را دهی از طبع خوش ماهان خوش حوران کش
چون داد سالار حبش مر مصطفی را جاریه.منوچهری.زانکه پیراهن بدستش عاریه ست
چون بدست آن نخاسی جاریه ست
جاریه پیش نخاسی سرسری است
در کف او از برای مشتری است.مولوی.( منتهی الارب ). || شمس. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). آفتاب. خور. مهر. خورشید. شارق. ذکاء. یوح. بیضاء. شرق. شر. لیو. غزاله. عجوز. مهات. تبیراء. الاهة. ابوقابوس. آف. چشمه. || آب روان. ( غیاث اللغات ).
- انهار جاریه ؛ نهرهای روان.
- جاریة انسة ؛ دختر خوش نفس.
- جاریة بنات اللحم ؛ دختر فربه. جاریة مأرومة؛ دختر خردسال نیکو خلقت. ( منتهی الارب ).
- جاریة موتنفةالشباب ؛ دختر خوش منظر بجوانی.
- سنت جاریة ؛ عادت و رسم رایج.
- سنن جاریه ؛ عادات متداول.
- صدقة جاریه ؛ آنکه متصل و پیوسته باشد. ( منتهی الارب ).
جاریة. [ ی َ ] ( اِخ ) جاریة بنی عدی ؛ یکی از آزادشدگان ابوبکر بود. و این جاریه را عمر پیش از آنکه به اسلام آید عذاب میکرد، ابوبکر وی راخرید و آزاد ساخت. رجوع به امتاع الاسماع ص 19 شود.
جاریة. [ ی َ ] ( اِخ ) بنت مالک بن حذیفةبن بدر الفزاریة است. در امتاع الاسماع ص 296 نام او آمده است.
جاریة. [ ی َ ] ( اِخ ) ابن اصرم کلبی اجداری از بنی عامربن عوف است. ابن ماکولا گفت : جاریةبن اصرم صحابی و در شمار بصریها است و ابونعیم گفت : وی را صحبت نبوده است. ( الاصابة ج 1 ص 227 ).
جاریة. [ ی َ ] ( اِخ ) ابن جابر عصری. ابن حجر آرد: رشاطی او را جزء وفد عبدقیس آورده است و ابن منده او را بنام جویریه عصری ذکر کرده و بگمان من این دو یک تن اند - انتهی. ( الاصابة ج 1 ص 227 ).
جاریة. [ ی َ ] ( اِخ ) ابن حُمَیْل بن شبةبن قرط اشجعی. طبری گفت : وی اسلام آورد و از اصحاب رسول اکرم ( ص ) شد. ابن کلبی گفت : او جاریةبن حمیل بن شبةبن قرطبن مرةبن نصربن دهمان بن نصاربن سبیعبن بکربن اشجع دهمانی اشجعی است و در جنگ بدر با پیغمبر ( ص ) بود و ابن برقی گوید در جنگ احد شهید شد. ( الاصابة ج 1 ص 227 ).