معنی کلمه تیغ زدن در لغت نامه دهخدا
نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب
تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان.فرخی.تیغ بباید زدنش بر جگر
هر که زبانش دگر و دل دگر.انوری.ساعد و کف جاودان تیغ نهفته می زند
گوش کجا که بشنود ناله زار خامشان.سعدی.آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
گر تاج می فرستی و گر تیغ می زنی.سعدی.گر تیغ زند بدست سیمین
تا خون رود از مفاصل من.سعدی. || با کارد و تیغ و قمه خراشیدن سر در عاشورا. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). عملی که به عاشورا می کردند، با زدن تیغ بر سر خود، عزاداری حسین بن علی و شهداء کربلا را. || جراحت وارد آوردن با تیغ، چنانکه حجام برای بیرون کردن خون از تن. شرط. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || به معنی طلوع کردن ماه و آفتاب و کوکب. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). اولین اشعه خویش نمودن خورشید. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). اولین اشعه افکندن هر چیز نورانی چون خورشید و ماه و ستاره و صبح و جز اینها :
دستی از پرده برون آمد چون عاج سپید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه.کسائی مروزی.چو روزی که بودش به خاور گریغ
هم از باختر برزند باز تیغ.عنصری ( ازیادداشت بخط مرحوم دهخدا ).بزد صبح خرد تیغ از شب جهل
دلم بفروخت چون از مهر خاور.ناصرخسرو.خورشید چون ز کوه زند تیغ بامداد
گوئی که روی خاک همه زعفران گرفت.معزی.اگر باد و برف است و باران و میغ
وگر رعد چوگان زند، برق تیغ.سعدی.دی دلبرم رسید چو زد آفتاب تیغ
با روی همچو آتش و در کف چو آب تیغ.جامی کاتب ( ازیادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || نیشتر زدن. ( ناظم الاطباء ) :
از خطا گفتم شبی زلف ترا مشک ختن
می زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز.حافظ.|| در تداول ، به معنی گرفتن پولی از کسی بظاهر، قرض را و به باطن ، نپرداختن آن.