تعمیه

معنی کلمه تعمیه در لغت نامه دهخدا

تعمیه. [ ت َ ] ( ع مص ) بناحق ستم کردن بر کسی ودشمنی و سختی نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه تعمیه در فرهنگ معین

(تَ یِ ) [ ع . تعمیة ] (مص م . ) ۱ - کور کردن ، نابینا ساختن . ۲ - معما گفتن .

معنی کلمه تعمیه در فرهنگ عمید

۱. [مجاز] پوشیده ساختن معنی، معما گفتن.
۲. (ادبی ) در بدیع، بیان مطلبی به قلب و تصحیف و تبدیل کلمات یا بیان کردن مطلبی به شکل رمز و غوامض حساب که پس از تفکر و تعمق بسیار معنی آن کشف شود.
۳. [قدیمی] نابینا کردن، کور کردن.

معنی کلمه تعمیه در فرهنگ فارسی

نابیناکردن، کورکردن، پوشیده ساختن معنی
۱ - ( مصدر ) کور کردن نابینا ساختن . ۲ - پوشیدن . ۳ - پوشیده گفتن معمی گفتن . ۴ - بیان کردن امری بوسیل. قلب و تصحیف و تبدیل کلمات یا بوسیل. رموز و محاسبات ابحدی که پس از تعمق کشف گردد .
بناحق ستم کردن بر کسی و دشمنی و سختی نمودن

معنی کلمه تعمیه در ویکی واژه

تعمیة
کور کردن، نابینا ساختن.
معما گفتن.

جملاتی از کاربرد کلمه تعمیه

در ساخته بر غم من دیگر جای ز (آری مگر) ت تعمیه می باشد رای
رای گفت برهمن را که: «شنودم داستانِ دوستانِ موافق و مثلِ برادرانِ مشفق. اکنون اگر دست دهد بازگوید از جهت من مثلِ دشمنی که بدو فریفته نشاید گشت اگرچه کمال ملاطفت و تضرع و فرط مجاملت و تواضع در میآن آرد و ظاهر را هرچه آراسته‌تر به خلاف باطن نماید و دقایق تمویه و لطایف تعمیه اندرآن بکار برد.»
اگر نه شاعر فحل است عندلیب چرا گهی به تعمیه خواند سرود و گه به لغز
مرا گمان ‌که‌حکیم این سخن به تعمیه ‌‌گفت که این حدیث نه از مردم هشیوارست
ذکر ذات از تعمیه کردم عیان گرچه درصد پرده می‌باشد نهان
به رسم تعمیه زان بردمش نام که ماند دور ازان اندیشه عام
گویم به وجه تعمیه نامش نه آشکار زیرا که طبع اهل ادب را ازان اباست
قول کن امر تو را تعمیه و روپوش است ور نه پیرایه صنع تو نه کاف است نه نون
زین تعمیه عقل حیرت افزود تا لعل تو حل کند معما