بیرون زدن

معنی کلمه بیرون زدن در لغت نامه دهخدا

بیرون زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) برون زدن. برزدن. خارج شدن.
- بیرون زدن سر ؛ برآوردن. طلوع کردن :
چون کشتی پرآتش و گرد اندر آب نیل
بیرون زد آفتاب سر از گوشه جهن.عسجدی. || خارج کردن.
- بیرون زدن لشکر ؛ بیرون آوردن لشکر. مجهز کردن لشکر در خارج :
لاله سوی جویبار لشکر بیرون زده ست
خرگه آن سبزگون خیمه آن آتشین.منوچهری.رجوع به برون زدن شود.
|| برجستگی یافتن. بالا آمدن. || بیرون زدن بثورات از تن ؛ جوش زدن. بیرون زدن آبله و حصبه و غیره. ( یادداشت مؤلف ). بیرون آمدن دانه های آبله و غیره.بروز کردن بثورات و آبله. || بیرون نویسی کردن اقلامی از حسابی. نقل کردن اقلامی از حسابی به جای دیگر. ( از یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه بیرون زدن در فرهنگ فارسی

برون زدن ٠ بر زدن ٠ خارج شدن

معنی کلمه بیرون زدن در ویکی واژه

sporgere

جملاتی از کاربرد کلمه بیرون زدن

سراپرده از کوفه بیرون زدند درفش سپهبد به هامون زدند
تا خواجه می چید اسباب خانه بیرون زدندش از خانه خر گاه
سراپرده بر دشت و هامون زدند دلیران به نخجیر بیرون زدند
راه بیرون شدن از هر دو جهانم هوس است خیمه بیرون زدن از کون و مکانم هوس است
افتادگی یا پرولاپس در اصطلاح به معنی بیرون زدن احشاء از طریق یکی از منافذ طبیعی بدن است که در مورد رکتوم به بیرون زدن قسمتی از روده بزرک یا راست روده از مقعد گفته می‌شود.
تن پرستانی که صائب از خودی نگریختند زیر دیوارند اگر بیرون زدنیا می روند
مشکلات کهنه سر بیرون زدند باز بر اندیشه‌ام شبخون زدند
خیمه بیرون زدن از بحر تعلق چو حباب بهواداری آه سحری میخواهم
جوهر از آیینه نتواند قدم بیرون زدن موج را همچون نگه در چشم تر می‌دارد آب