بکار آمده

معنی کلمه بکار آمده در لغت نامه دهخدا

( بکارآمده ) بکارآمده. [ ب ِ م َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) کارکرده. مجرب : و مردم فیروز آباد متمیز و بکار آمده باشند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 139 ). رجوع به کارآمده شود.

معنی کلمه بکار آمده در فرهنگ معین

( بکار آمده ) (بِ دِ ) (اِمف . ) ۱ - کار کرده ، با - تجربه . ۲ - به درد بخور.

معنی کلمه بکار آمده در فرهنگ فارسی

( بکار آمده ) ( اسم ) کار کرده مجرب .

جملاتی از کاربرد کلمه بکار آمده

پژوهش‌های بکار آمده از نوشتارهای تاریخی نشان می‌دهد که در سده سوم قمری دین اسلام درشکل علویان تبرستان در این بخش رهیافت.[نیازمند منبع]
بخت می داند کز بهر عروس دولت بس جوان بخت و بکار آمده شاه آوردی
آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ این چنانست که کسی دو برادر دارد، هر دو مشفق و مهربان، هر دو او را بکار آمده، و هر دو بکاری برخاسته، و هر دو او را شایسته. خواهد تا ایشان را بستاید و آزادی کند، گوید: خود ندانم که از ایشان کدام یکی بهتر و کدام مهربان‌تر است! یعنی که هر دو بغایت اشفاق و مهربانی رسیده‌اند، پدران و فرزندان همچنان‌اند. اگر پدران‌اند بخدمت فرزندان منتفع‌اند، و اگر فرزندان‌اند بحرمت پدران منتفع‌اند. اگر پدران‌اند در بدایت عمر تو در ضعف طفولیّت ترا بکار آیند، و گر فرزندان‌اند در نهایت عمر تو در ضعف پیری ترا بکار آیند. این خود نفع این جهانی است، و نفع آن جهانی آنست که مصطفی (ص) گفت: مردی را در بهشت بدرجات علی رسانند، و هرگز خود را بآن مثابت ندانسته بود، و نه عملی کرده که مستحقّ آن شده بود، گوید: بار خدایا از کجا یافتم این منزلت و این مرتبت؟ او را گویند، بدعاء ولدک لک.
وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ و ایشان را در ان سودهاست و بکار آمدها، أَ فَلا یَشْکُرُونَ (۷۳) بآزادی نیند و سپاس داری نکنند ؟
بهر سخن به کار نیامد مرا زبان اکنون بکار آمده بهر گزیدنم
و چون دید که کار آن پادشاهی از نظام بخواهد گشت، از تعصّبی‌ که افتاد و دو گروهی‌ میان برادران و خویشاوندان، و للعاقل شمّة، دستوری‌ خواست تا اینجا آید و یافت‌ و بیامد در سنه ثمان و ثلثین و اربعمائه‌ و دلهای خاصّ و عامّ این شهر بربود بشیرین سخنی، و قبول و اعزاز و تقرّب یافت از مجلس ملک و بدین سبب وجیه‌ و منظور گشت، و امروز در سنه إحدی و خمسین و اربعمائه‌ وجیه‌تر شد به نیکو نگریستن سلطان معظّم ابو المظفّر ابراهیم، ادام اللّه سلطانه‌ . و کارش برین بنماند که جوان است و با مروّت و شگرفی‌، و چون مرا دوستی است بکار آمده‌ و معتمد و چون ممالحت‌ و مذاکرت افتاد درین تاریخ نام او بیاوردم و شرط دوستی نگاه داشتم.
فرمود در آن تعدّی که او کرد و بنده نیز زبون نیست که بدوران خداوند انصاف خویش از وی نتواند ستد. و بو الحسن دبیر کیست، اگر حرمت مجلس خداوند نبودی، سزای خویش دیدی، و بنده را ننگ آید که از وی گله کند. و ارتگین سخت بخرد و بکار آمده است و جز وی نشاید که باشد. و کار ناکردن غلامان از اسب‌ است، اگر بیند خداوند، اسبی دویست تازی و خیاره‌ بسر غوغا آن‌ آنان دهد از اسبان قوی تا کار نیک برود. امیر گفت «سخت صواب آمد، هم امشب میباید داد.» و هندوان را نیز بخواندند و گوش برکشیدند، و مقدّمانشان گفتند که «ما را شرم آید از خداوند که بگوییم مردم ما گرسنه است و اسبان سست که چهار ماه است تا کسی آرد و جو نیافته است از ما. و هر چند چنین است تا جان بزنیم و هیچ تقصیر نکنیم. و امشب آنچه باید گفت با همگان بگوییم.» و بازگشتند.
ای ظاهر تو عاشق و معشوق باطنت معشوق را که دیده طلبکار آمده
و طاهر میبود بدیوان و کار بر وی میرفت. چون یک هفته بگذشت، سلطان مسعود، رحمه اللّه، وی را بخواند و بنشاند و بسیار بنواخت و گفت: چرا بدیوان رسالت نمی- نشینی؟ گفت: زندگانی خداوند دراز باد، طاهر آنجاست و مردی است سخت کافی‌ و بکار آمده و احوال و عادات خداوند نیک دانسته، و بنده پیر شده است و از کار بمانده و اگر رأی عالی بیند تا بنده بدرگاه میآید و خدمتی میکند و بدعا مشغول میباشد. گفت: «این چه حدیث است؟ من ترا شناسم و طاهر را نشناسم، بدیوان باید رفت که مهمّات ملک بسیار است و میباید که چون تو ده تن استی‌ و نیست و جز ترا نداریم، کی راست آید که بدیوان ننشینی؟ اعتماد ما بر تو ده چندان است که پدر ما را بوده است، بکار مشغول باید بود و همان نصیحت‌ها که پدرم را کرده‌ای می‌باید کرد که همه شنوده آید که ما را روزگاری دراز است تا شفقت‌ و نصیحت تو مقرّر است.» وی رسم خدمت بجای آورد، و با اعزاز و اکرام تمام وی را بدیوان رسالت فرستاد و سخت عزیز شد و بخلوتها و تدبیرها خواندن گرفت‌، و بو سهل زوزنی کمان قصد و عصبیّت‌ بزه کرد و هیچ بد گفتن بجایگاه نیفتاد، تا بدان جایگاه‌ که گفت «از بو نصر سیصد هزار دینار بتوان استد » سلطان گفت «بو نصر را این زر بسیار نیست و از کجا استد؟ و اگر هستی‌، کفایت او ما را به از این مال‌ .
همه گویا دل و خامش دهانان طلبکار آمده در نزد جانان
من جان سپار مدح تو صورت نگار مدح تو با آب کار مدح تو الفاظم ابکار آمده