معنی کلمه پرچین در لغت نامه دهخدا
سپاه و سلیح است دیوار او
بپرچینش بر نیزه ها خار او.فردوسی.سرای خویش را فرمود [ شاه ] پرچین
حصار آهنین و بند روئین.فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).رخ مه ز گرد ابر پر چین گرفت
سر باره از نیزه پرچین گرفت.اسدی.یاری ندهد ترا بر این دیو
جز طاعت و حب آل یاسین
گرد دل خود ز دوستیشان
بر دیو حصار ساز وپرچین.ناصرخسرو.پرمیوه دار باشند درهای او حکیمان
دیوار او ز حکمت و ز ذوالفقار پرچین.ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 373 ).پُرچین شود ز درد رخ بی دین
چون گرد خود کنی تو ز دین پرچین.ناصرخسرو.شاه تخم را به باغبان خویش داد و گفت در گوشه ای بکار و گرداگرد او پرچین کن تا چهارپا اندر او راه نیابد و از مرغان نگاه دار. ( نوروزنامه ).
تا نگار من ز سنبل بر چمن پرچین نهاد
داغ حسرت بر دل صورتگران چین نهاد.معزی.کنداز غالیه [ یعنی خط عذار ] پیرامن گل را پرچین
تا کس از باغ رخش گلشن و گلچین نکند
خود خطا باشد انصاف خرد باید داد
کاین چنین باغ پر از گل را پرچین نکند.سوزنی.پرچین باغ پروین بل پرّنسر طائر
بامش فضای گردون دیوار خط محور.خاقانی.عطارد ار نگرد این حدیقه معنی
بگردش از مژه خویشتن کند پرچین.امیرخسرو.- پرچین شدن ؛ محکم شدن چیزی در چیزی چون میخ آهنین در تخته فرورفته محکم شود. ( غیاث اللغات ).
- پرچین کردن ؛ چوب یا خار بر دیوار نهادن تا کسی برنتواند رفت. گرد باغ برآمدن باغبان و هرچه دغل یافتن پاک کردن. ( صحاح الفرس ). مضبوط و محکم ساختن چیزی چون میخ در تخته و دیوار و امثال آن. ( رشیدی ). محکم کردن چیزی در چیزی مانند میخی که بر تخته زنند و دنباله آنرااز جانب دیگر خم دهند و محکم کنند. ( برهان ). پخچ کردن سر میخ از آن سوی که بیرون آید. چون درودگر یا نعلبند میخ در چوب یا نعل زند و سر میخ را که از دیگر سو بیرون آید گرد سازد تا در چیزی نیفتد و چهارپایان بر دست و پای نزنند گویند میخ را پرچین کرد. ( صحاح الفرس ).