معنی کلمه دخل در لغت نامه دهخدا
بنگه از آن گزیده ام این کازه
کم عیش نیک و دخل بی اندازه.رودکی.مرا دخل و خور ار برابر بدی
زمانه مرا چون برادر بدی.فردوسی.زن از قصور دخل می خروشید. ( کلیله و دمنه ).
در دخل هر شحنه و محتسب را
گشاده ست تا هست ازارت گشاده.سوزنی.ای نهاده خرج جودت تن درین سوی شمار
وی نهاده دخل جاهت پای از آن سوی قیاس.انوری.بدخل و خرج دلم بین بدان درست که هست
خراج هر دو جهان یک شبه هزینه من.خاقانی.کم زنم هفت ده خاکی را
دخل یک هفته دهقان چکنم.خاقانی.زان بنه چندانکه بری دیگرست
دخل وی از خرج تو افزونترست.نظامی.خرج فراوان کردن کسی را مسلم است که دخل معین داشته باشد. ( گلستان سعدی ). دخل آب روانست و خرج آسیای گردان. ( گلستان سعدی ). گفتم ای یار، توانگران دخل مسکینانند و ذخیره گوشه نشینان. ( گلستان سعدی ).
چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن
که می گویند ملاحان سرودی
اگر باران به کوهستان نبارد
به سالی دجله گردد خشک رودی.سعدی.بر آن کدخدا زار باید گریست
که دخلش بود نوزده خرج بیست.؟- دخل و خرج کردن ؛ یعنی نفع کردن و درآمد بیش از هزینه شدن.
- دخل و خرخ نکردن ؛ یعنی خرج بیش از دخل شدن : استخراج طلا در بعضی از امکنه دخل و خرج نمی کند معهذا دولت های راقیه از استخراج آن صرفنظر روا ندانند. ( یادداشت مؤلف ).
|| اختصاصاً درآمد شخص از حاصل زمین و زراعت. ( منتهی الارب ). برداشت. بهره برداری غله : داس ؛ آنچه دخل را دروند. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) : و آن دخل که سیراف را می بود بریده گشت و به دست ایشان افتاد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 136 ). و هرگاه باران در اول زمستان بارد در آذر ماه و دی ماه آن سال دخل عظیم باشد و نعمت بسیار. ( فارسنامه ابن البلخی ص 36 ). و دخل همه از خرما و غله باشد [در پرگ و تارم ]. ( فارسنامه ابن البلخی ص 130 ). مزرعتی است دخلش همانا 120 دینار بیشتر نباشد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 133 ). و ریعی دارد چنانکه از یکمن تخم هزار من دخل باشد. باران آید هیچ فایده ندارد... و دخل بزیان شود. ( فارسنامه ابن البخلی ص 136 ). و هیچ غله و میوه و دخلی دیگر نباشد و جز سنگ آسیا ندارند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 144 ).