معنی کلمه دریا در لغت نامه دهخدا
صاحب آنندراج گوید: قدما از شعرای استاد آن را اماله کرده با معنی و مأوی قافیه آرند. و ژرف ، بی پایاب ، بی پایان ، بی کران ، بی ساحل ، لنگردار، بی لنگر، بی زنهار، بی آرام ، پرشور، پرآشوب ، ناپیدا کنار، طوفان خیز، گوهرخیز از صفات اوست. آب شور. مقابل خشکی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دریاب. دریه. ( آنندراج ). زَراه. زَو. اُستُم . اُسطُم . اُسطَمَة. اُطمُسَه. بحر. بَضیع. حجر. حداد. ( دهار ). خُصارة. خضم. ( منتهی الارب ).داماء. ( دهار ). راموز. رَجّاس. رَجّاف. زُفَر. ساجی. سُجُوّ. سَدِر. طَغَم. ( منتهی الارب ). طِم . ( دهار ). عَجوز. عَیلام. عَیْلَم. قَمقام. قِمّیس. ( منتهی الارب ). کافِر ( دهار ). لافظة. ( منتهی الارب ). لُجَّة. ( نصاب ). لجی. مَنقَع. مَنقَعَة. نُطفة. ( منتهی الارب ). نَوفل. ( دهار ). هقم. ( منتهی الارب ). یَم . ( دهار ) :
پادشا سیمرغ دریا راببرد
خانه و بچه بدان طیطو سپرد.رودکی.دریا دو چشم و بردل آتش همی فزاید
مردم میان دریا و آتش چگونه پاید.رودکی.موج کریمی برآمد از لب دریا
ریگ همه لاله گشت از سرتا بون.دقیقی.صورت خشمت ار ز هیبت خویش
ذره ای را به خاک بنماید
خاک دریا شود بسوزد آب