معنی کلمه خاربست در لغت نامه دهخدا
جنت ز شرم طلعت او گشته خاربست
دوزخ ز گرد ابلق او گشته گلستان.خاقانی.بگرد دیده خود خاربستی از مژه کردم
که نه خیال تو بیرون رود نه خواب درآید.امیرخسرو دهلوی.بر گرد لعل تو که زمرد کشید سر
از سبزه خار بست به شکر کشیده است.( نصیری بدخشانی ( از آنندراج ).
خاربست. [ ب َ ] ( مص مرکب ) خاربست کردن باغ. رجوع به خاربست کردن شود.