معنی کلمه مهین در لغت نامه دهخدا
اندر آئید و ببینید اینچنین
سرد گشته آتش گرم مهین.مولوی.برای حاجت دنیا طمع به خلق نبردم
که تنگ چشم تحمل کند عذاب مهین را.سعدی.
مهین. [ م َ ] ( ع ص ) سست و ناتوان. ( دستور الاخوان ). خوار و سست. ( منتهی الارب ) ( مجمل اللغة ). ضعیف. ذلیل. بی مقدار. عاجز. پست. بی توان :
سجده میکرد او که ای کل زمین
شرمسار است از تو این جزو مهین.مولوی.- ماء مهین ؛ آب ضعیف. کنایه از نطفه است. ( از مهذب الاسماء ) :
تبارک اﷲ از آن نقشبند ماء مهین
که نقش روی تو بسته ست و چشم و زلف و جبین.سعدی.|| اندک. حقیر. قلیل. || شیر زبان گز. || کم خرد و کم تمیز. ( منتهی الارب ). آن که تمیز و رایش ناقص باشد. || گشن که باردار نکند. ج ، مهناء. ( منتهی الارب ).
مهین. [ م َ ] ( ص نسبی ) ( مه = ماه + ین ) منسوب به مه. رجوع به مه شود. || ( ص تفضیلی ، ص عالی ) مِهین. رجوع به مِهین شود.
مهین. [ م ِ ] ( ص تفضیلی ، ص عالی ) ( مه = بزرگ + ین ) بزرگتر. ( غیاث ). بزرگترین. ( برهان ). مقابل کهین. اکبر. اسن. بزاد برآمده ترین. آن بزرگتر به سال. سالخورده تر. کِبَرَة. فرزند بزرگتر :
از این هر سه کهتر بود پیش رو
مهین از پس و در میان ماه نو.فردوسی.چو شاه جهان باز شد باز جای
به پور مهین داد فرخ همای.فردوسی.مهین دخت بانوگشسب سوار
به من داد گردنکش نامدار.فردوسی.قاورد پسر مهین چغری بیک را ولایت کرمان مقرر شد. ( سلجوقنامه ظهیری ص 18 ). || مطلق بزرگتر. بزرگترین از لحاظ مقام و برتری :
امیر عادل داناترین خداوند است
بزرگوارترین مهتر و مهین سالار.فرخی.حاسدم گوید چرادر پیشگاه مهتران
ما ذلیلیم و حقیر و تو امینی و مهین.منوچهری.مهین نعمت ایمان شناس و بدان
که ایمان ز ایزد گرامی عطاست.ناصرخسرو.