مهتابی

مهتابی

معنی کلمه مهتابی در لغت نامه دهخدا

مهتابی. [ م َ ] ( ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به تابش و پرتو ماه. ( ناظم الاطباء ). به رنگ مهتاب. بی رنگ. کم رنگ. || چیزی به مهتاب رسیده چنانکه کتان مهتابی یعنی کتان مهتاب رسیده ، ای کتان شق گردیده. || رنگ شکسته. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). زرد کمرنگ شبیه به مهتاب. || عمارتی کوچک که بر لب حوض برای سیر مهتاب سازند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). ایوان در پیش اتاق یا اتاقها. جایی مسقف بی در در جلوخانه. بالکن. ( یادداشت مؤلف ). || نوعی معروف از آتشبازی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
در نظر آید مهتابی آتشبازم
شب که بر یاد رخت آه کشم در مهتاب.سنجر کاشی ( از آنندراج ).

معنی کلمه مهتابی در فرهنگ معین

(مَ ) (اِمر. ) ۱ - ایوان جلوی عمارت . ۲ - نوعی لامپ که نورش به رنگ مهتاب است .

معنی کلمه مهتابی در فرهنگ عمید

۱. روشن (از نور ماه ).
۲. (اسم، صفت ) نوعی لامپ استوانه ای، لامپ فلورسنت.
۳. (اسم ) ایوان جلو عمارت.

معنی کلمه مهتابی در فرهنگ فارسی

ایوان، جلو عمارت
( صفت واسم ) یا تخت مهتابی . ۳ - نوعی آتشبازی . ۴ - زرد کمرنگ شبیه بمهتاب .

معنی کلمه مهتابی در فرهنگستان زبان و ادب

[عمومی] ← بهارخواب

معنی کلمه مهتابی در دانشنامه عمومی

مهتابی (بندر لنگه). مَهتابی روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان بندر لنگه در استان هرمزگان واقع در جنوب ایران. در یک کیلومتری مشرق برکه سفلین واقع شده است. پاسگاه ژاندارمری مهتابی در این روستا قرار دارد.
از شمال راه سراسری بندرعباس به بندر لنگه، از جنوب خلیج فارس، از مغرب برکه سفلین، و از سمت مشرق به سایه خوش محدود می گردد.
جمعیت آن ۱۲۰ نفر ( ۳۰ خانوار ) است که که اهل سنت و از پیروان امام محمد ادریس شافعی هستند. دارای مسجد، مدرسه، خانه بهداشت، و ( آب انبار ) به گویش محلی ( برکه ) می باشد. به زبان فارسی به گویش محلی صحبت می کنند.
اهالی این روستا از راه صید و ماهی گیری، کشاورزی، و دامداری امرار معاش می کنند. تعداد ۵۰۰ اصله نخل دیم و ۱۰۰ من زمین زیر کشت دارد.
مهتابی (دره شهر). مهتابی روستایی در دهستان ارمو بخش مرکزی شهرستان دره شهر استان ایلام ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این مکان ۲۵۴ نفر ( ۷۳خانوار ) بوده است. مردم این روستا به زبان لری و گویش بالاگریوه ای صحبت می کنند.

جملاتی از کاربرد کلمه مهتابی

حسنِ مهتابی مرا می‌ریزد از هم چون کتان از بهار افزون خزان مدهوش می‌سازد مرا
می‌تپد در خون دل بی‌صبر و یادم می‌دهد هردم از گلگشت مهتابی که می‌سوزد مرا
تا بگویم غم دل با تو به خلوت خواهم همچو زلف تو شبی همچو رخت مهتابی
جاوید شبی بیاید و مهتابی تا با تو غم تو گویم از هر بابی
شبی که از در مهتابی آمدی یاد آر چه مایه گوهر اشکی که شد نثار از من
زاهد امشب سر پیمانه کشیدن داریم قیمت شمع به می ده، که عجب مهتابی ست!
عندلیب نوگلی گشتم که از طفلی هنوز بوی شیر آید ز رنگ چهرهٔ مهتابی اش
یک نظر آن گوهر نابی نگر تاج را در زیر مهتابی نگر
لباس تقوی ما را فروغ گل برقی است کتان توبه ما را شکوفه مهتابی است
شبِ صحبت غنیمت دان و دادِ خوشدلی بِسْتان که مهتابی دل افروز است و طَرْفِ لاله زاری خوش