منادم

معنی کلمه منادم در لغت نامه دهخدا

منادم. [ م ُ دِ ] ( ع ص ) حریف شراب. || همنشین بزرگان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ندیم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پس شاه... گفت : اگر چه «یهه » ندیمی قدیم و منادمی ملازم و مناجیی منجی و کافیی به همه خیرات مکافی باشد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 291 ).

معنی کلمه منادم در فرهنگ معین

(مُ دِ ) [ ع . ] (اِفا. ) همنشین ، هم صحبت .

معنی کلمه منادم در فرهنگ عمید

ندیم، هم صحبت، همدم، همنشین.

معنی کلمه منادم در فرهنگ فارسی

ندیم، همصحبت، همدم، همنشین
( اسم ) همنشین هم صحبت

جملاتی از کاربرد کلمه منادم

قدیم و نادم عشق آدمست دیو مباش تو با منادمت عشق در ندامت عشق
و گفت: غیرت فریضه است بر اولیاء خدای پس گفت: چه نیکو است غیرت در وقت منادمت و در محبت.
وقتی به میهنه بر سر تربت شیخ بوسعید رحمة اللّه علیه نشسته بودم، تنها، بر حکم عادت. کبوتری دیدم سپید که بیامد و در زیر فوطه‌ای شد که بر تربت وی انداخته بودند. گفتم مگر از کسی جَسته است. و چون برخاستم نگاه کردم در زیر فوطه هیچ چیز نبود. دیگر روز و سه‌دیگر روز بدیدم و اندر تعجب آن فرو ماندم. تا شبی وی را در خواب دیدم آن واقعه از وی بپرسیدم. گفت: «آن کبوتر صفای معاملت من است که هر روز اندر گور به منادمت من آید.»
ماهی بیش نگذشت که هادی بمرد. خلافت به هارون رسید. روزی کنیزک را خواست و وی را تکلیف منادمت نمود. زن گفت، امیر با آن پیمان ها و سوگندها چه می کند؟ گفت: کفاره ی تو و خود را پرداخته ام.
پادشاه از کمال عاطفت شاهی خواست تا جملگی خلایق از کمال انعام و احسان او برخوردار شوند و آنچ ابتدا هر طایفه از نوعی انعام او نصیبه یافتند و نوعی بندگی کردند اکنون از جمله نصیبه یابند و با نواع عبودیت قیام نمایند و روی بحضرت نهند و بشرف قربت پادشاه مشرف شوند. رسولی دیگر فرستد بهمه جهان نامه‌ای نویسد و جمله احکام که در نامه‌های دیگر بود در ان جمع کند و جمله را بواسطه آن رسول و آن نامه بحضرت خواند و آنچ تا اکنون از کمالات عبودیت بریشان ننهاده بود بنهد و آن قربت که بواسطه دیگر رسولان ایشان را نداده بود بدهد. ابتدا چندین رسول میبایست تا ایشان را مستعد قبول این کمالات گردانند والا چون بیگانه بودندی در بدایت بکمال عبودیت قیام ننمودندی و جملگی احکام سلطنت قبول نکردندی و بدرجه قربت نرسیدندی و شایستگی ملازمت خدمت و منادمت حضرت نیافتندی و مستحق نیابت و خلافت نشدندی.
بوعبداللّه سالمی ٭ گفت: وقتی درشد در سهل زاهد امام خود، طشت دید زرین پر آتش پیش او، و عودتر دران سوزان چون بدید بدیوار باز افتاد از کار بشد. چون باز بخود آمد، سهل ویرا گفت: چه شدت مگر منادمت ملوک را نشایی؟ در خلوت که ملوک خالی باشند در ایشان در مشومگر که نشایی.
بود منادمت میر بلخ، بر من تلخ، بود مصاحبت شاه شام بر من شوم