معنی کلمه ممتنع در لغت نامه دهخدا
گر بگویم قیمت آن ممتنع
هم بسوزم هم بسوزد مستمع.مولوی.مصلحتی فوت شود که تدارک آن ممتنع بود. ( گلستان ). که این طایفه گر هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت ایشان ممتنع گردد. ( گلستان ). مقاومت با ایشان ممتنع است. ( گلستان ).
- سهل و ممتنع ؛ شعری که از فرط شیوایی و بلاغت آسان نماید، اما مانند آن هر کس نتواند گفت. و رجوع به سهل و ممتنع ذیل سهل شود.
- ممتنعالحصول ؛ دست نایافتنی. محال و ناممکن. ( ناظم الاطباء ).
- ممتنعالعلاج ؛ چاره ناپذیر. بی علاج. ( از ناظم الاطباء ).
- ممتنعالوصول ؛ نایاب و چیزی که رسیدن به آن محال بود. ( ناظم الاطباء ). نارسیدنی.
|| در رأیهای پارلمانی و جز آن ، کسی که از دادن رای موافق یا مخالف امتناع دارد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || ( اصطلاح منطق ) در اصطلاح منطق ، مفهومی است که عدم آن در خارج ضروری باشد. هرگاه ضرورت عدم بواسطه غیر باشد ممتنع بالغیر خواهد بود و اگر بالذات عدم او ضروری باشد ممتنع بالذات خواهد بود. ( دستور العلماء، از فرهنگ علوم عقلی ). اما ضروری الوجود و یسمی الواجب ، او ضروری العدم و یسمی الممتنع. ( حکمة الاشراق ص 27 ).
- ممتنعالوجود ؛ آن است که عدمش ضروری باشد، مقابل ممکن الوجود و واجب الوجود، مانند شریک باری تعالی و تقدس.
- ممتنع بالذات ؛ آنچه به ذات عدم او ضرور باشد. آنچه ذات او مقتضی عدم است. ( از تعریفات جرجانی ).
- ممتنع بالغیر ؛ آنچه ضرورت عدم او بواسطه غیر باشد. ( از دستورالعلماء ).
|| ( اصطلاح نحو ) نزد نحویان ، غیرمنصرف را گویند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به ترکیب های غیر شود. || ( اصطلاح بلاغت ) نزد بلغا، آن است که ربط چند مصراع طاق چنان کنند که به جهت اتمام آن مصراع دیگر نبشتن ممکن نبود. مثاله شعر: