طبرستان

معنی کلمه طبرستان در لغت نامه دهخدا

طبرستان. [ طَ ب َ رِ ] ( اِخ ) ( از: طبر+ ستان ، مزید مؤخر مکان ) لغتاً بمعنی مکان طبر ( تپور ) ها. و تپور نام قوم قدیمی ساکن آن ناحیت بوده است. ( برهان ). بلادی است فراخ و وسیع طبری منسوب به آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مؤلف روضات الجنات ذیل ترجمه احمدبن علی بن ابیطالب الطبرسی آورده : من اهل طبرستان بفتح الطاء والباء والراء و اسکان السین ، کما قیدها الحازمی و جری علیهاالعامة. او بفتح الاولین مع اسکان السین ، کما ذکره ابن قتیبة فی ادب الکاتب ، و قال معناه بالفارسیة آخذةالفاس ، و کانه لکثرة وجود هذه الاَّلة فیها من جهة ضرورة قطعالاشواک ، و قمعالاشجار، و قلع الموانع من طریق المار. و هو عربی مازندران المسمی عند الاعاجم البلاد المعینه من نواحی دارالمرز کما فی تلخیص الاَّثار. ( روضات الجنات ص 18 ). و لقب آنرا دارالملک نیز گفته اند. ناحیتی است بزرگ از این ناحیت دیلمان ، و حدش از چالوس است تا تمیشه ، و این ناحیتی است آبادان و بسیارخواسته ، و بازرگانان بسیار، و طعامشان بیشترین نان برنج وماهی است. بام خانه هاشان همه سفال سرخ است از بسیاری باران که آنجا آید به تابستان و زمستان. و شهرک تمیشه و لمراسک و شهر ساری و شهرک مامطیر و شهرک ترجی و شهر میله و شهر آمل ، قصبه طبرستان و شهرک الهم و شهرک چالوس و شهرک روذان و شهرک ناتل و شهرک کلار و ناحیت کوش از ناحیت طبرستان است. ( حدود العالم صص 84 - 85 ). یاقوت در معجم البلدان آورده که طبرستان بفتح اول و ثانی و کسر ثالث ، مرکب از دو کلمه است : طبر که بمعنی تبر است و استان که بمعنی موضع یا ناحیت است ، و طبری منسوب بدان است. و آن عبارت است از شهرهای وسیع و بسیاری که من حیث المجموع بدین نام خوانده شده است. از طبرستان چندان مردمان عالم و ادیب و فقیه برخاسته اند که شمار آنان از حد احصاء خارج است. غالب نواحی آن کوهستان است. شهرهای نامی آن دهستان و جرجان و استرآباد و آمل که کرسی آن محسوب می شود و ساریة ( ساری ) که مانند آمل است و شالوس که کم از آمل نیست و بسا باشد که جرجان را از توابع خراسان شمارند، و بسا شهرهای دیگر طبرستان را مازندران نیز نامند و ندانم از چه تاریخ نام مازندران را بر طبرستان نهاده اند، چه در کتابهای باستانی این نام را نیافتم ، و فقط از افواه مردم طبرستان لفظ مازندران را شنیده ام و بدون شک مفهوم هر دو لفظ یکی است. بلاد طبرستان مجاور جیلان و دیلمان واقع و حدود آن ری و قومس و بحر خزر و دیلم و جیل است. من اطراف و جوانب طبرستان را دیده و کوههای آنرا مشاهده کرده ام. سرزمینی است پرآب و درخت های انبوه با شاخه های فروهشته ، دارای میوه بسیار، اما بلادی است مهیب و هولناک و هوائی بس ناسازوار دارد، ارتفاعات وی کم و اختلاف و منازعه بین مردم آنجا بسیار است. اینک ما گفتار دانشمندان را درباره بلاد طبرستان و شرح فتوحات اسلامیه ای را که در آن ناحیت انجام یافته و مأخذ اشتقاق کلمه طبرستان را با آنکه مطالعه کنندگان را سودی نبخشد، مع ذلک از نظر آنکه آنچه از زبان قلم جاری می شود نتیجه مشاهدات و مسموعات خود ما می باشد بیان میکنیم. علمای فن جغرافیا گفته اند:طیلسان ( طالشان ) و طالقان و خراسان ، جز خوارزم از فرزندان اشبق بن ابراهیم الخلیل علیه السلام اند، و دیلم پسران کماشج بن یافث بن نوح علیه السلام میباشند، و بیشتر آنان کوههای ولایت خود را به نام خویش نامگذاری کرده اند. مگر ایلام که گروهی از دیلمند و آنان از نسل باسل بن ضبةبن ادابن طانجةبن الیاس بن مضر هستند، و ساکنان موقان و جبال آن که آنها نیز از نژاد طبرستانی اند، از اولاد کماشج بن یافث بن نوح علیه السلام بشمار روند.از ایرانیان ثقة و مقبول القول روایت است : وقتی در لشکریان یکی از اکاسره ، گروه بسیاری از گنهکاران واجب القتل گرد آمده بودند و از شاهنشاه طلب بخشایش و قبول توبه می کردند، کسری با وزراء خویش در مقام مشاورت برآمد، و نخست از شماره آنان پرسش کرد، گفتند گنهکاران خلق بسیاری می باشند، کسری گفت : جایگاهی فراهم آورید تا همگی را در یکجای دربند و زندان نهیم ، آنگاه فرمان دادند تا در شهرستانهای کشور محلی مناسب و فراخور گنجایش آنان در نظر گرفته گزارش دهند، مأمورین نیز پس از گردش و تفحص در اطراف و جوانب کشور ایران چون به جبال طبرستان رسیدند مکانی مناسبتر از آنجا نیافتند، و موقع آن جایگاه را بعرض کسری رساندند. کسری فرمان داد تا عامه گنهکاران را بدان محل انتقال دهند، و آنان را در همان جای بازداشت کنند. محل مذکوردر این تاریخ ( مقصود تاریخ تألیف معجم البلدان است ) عبارت است از کوهی که دارای سکنه نیست. پس از سالی ، کسری از حال گنهکاران بازپرسید، و کسی را بپرسش احوال آنان روان داشت ، آن کس فرمان برد، و بجایگاه ایشان برفت ، و کیفیت حال آنان را بسی ناخوش یافت و از نیازمندی آنها به اسباب زندگانی پرسش کرد. گنهکاران به اتفاق کلمت گفتند: تبرها تبرها، و «ها» علامت جمع است در کلام ایرانیان و مقصودشان آن بود که به تبر بسیار نیازمندیم تا درختها را ببریم ، و از قطعات آن آسایشگاهی جهت خویش فراهم سازیم. مأمور بازگشت و ماجرابه عرض رساند. چون کسری بر حال آنان وقوف یافت ، فرمان داد بمیزانی که احتیاج آنان مرتفع شود، برای آنهاتبر آماده سازند، و فرمان بردند. چون سالی بگذشت کسری کرت دیگر کسی را به تفقد احوال ایشان گسیل داشت ، چون فرستاده بدان جایگاه رسید هر یک از آنان را صاحب کاشانه ای یافت ، هنگام بازگشت نیز از آنان پرسید دیگر چه خواهید، گفتند: زنان زنان ، یعنی زن خواهیم. رسول بازگشت و جریان مشاهدات و گفتگوی خویش را با آنان گزارش داد، کسری فرمان داد تا هرچند تن از زنان را که در زندانها هستند بدان کوه نزد گنهکاران فرستند، وچنین کردند. و پس از چندی بر اثر تناسل و توالد بین آنان تعداد آنها روی به فزونی نهاد، و به نام طبرزنان مشهور و معروف گردیده ؛ سپس این لفظ را تعریب کرده طبرستان گفتند. این بود روایتی که از ایرانیان شنیده شده است ؛ ولی آنچه نزد من آشکار و بحقیقت مقرون است و مشاهدتاً نیز از آنها دیده ام این است که اهل این کوهستان پیوسته در جنگ هستند، و بیشتر ساز و سلاح آنها بلکه بطور کلی اسلحه آنان عبارت از تبر است. و کمتر اتفاق افتد که تنی از درویش یا توانگر آنها را از خرد و بزرگ ببینی که حامل تبر نباشند، گوئی بواسطه تبر بسیاری که فیمابین آنان مورد استعمال است ، این ناحیت را طبرستان نام نهاده اند چه طبرستان را صرف نظر از تعریب ، جز «جایگاه تبرها» - موضع الاطبار - معنی دیگری نخواهد بود. واﷲ اعلم. ابوالعلاء السروی در وصف طبرستان گفته است ، بروایت ابومنصور النیشابوری :

معنی کلمه طبرستان در فرهنگ فارسی

تپورها قومی بودند که در عهد ما قبل آریایی در ناحیه شمال ایران و جنوب بحر خزر سکونت داشتند ( مانند کاسی ها ماردی ها و غیره ). قسمتی از این قوم که اسم خود را بناحیه مسکونی طبرستان دادند . در عصر اسکندر کبیر در نواحی کوهستانی سمنان سکنی داشتند و توانستند در کشورهای مجاور فقط پس از فتح ماردیها - که در ناحیه آمل سکونت داشتند- بسط و توسعه یابند.طبرستان نامی است که مورخان اسلامی به مازندران و حدود اطراف آن ( از مشرق و مغرب ) اطلاق کرده اند. در زمان تالیف حدود العالم حد آن از [ چالوس ] تا[ تمیشه ] بود. در زمان یاقوت حدود آن ری قومس بحر خزر جبل و دیلم ( گیلان و دیلمان ) بود و ابتدای خاک طبرستان آمل و سپس بترتیب ما مطیر ویمه ساریه ( ساری ) طمیس ( تمیشه ) و این شهر پایان حد طبرستان محسوب میشد. و بر ۵ فرسنگی آمل شهری بود که آنرا ناتل می گفتند و پس از آن شالوس ( چالوس ) بود که سر حد جبل بشمار میرفت . اما شهرهای کوهستانی آن عبارت بودند از : کلار سعید آباد رویان و بجانب حدود خراسان شهر های تمار شیرز دهستان قرار داشت .

معنی کلمه طبرستان در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] طبرستان، به مازندران اطلاق می شود.
از آن به مناسبت در باب زکات نام برده اند.
اطلاق طبرستان بر گیلان
برخی، طبرستان را بر گیلان نیز اطلاق کرده اند. بنابراین، تمامی شهرهای حاشیه جنوبی دریای خزر جزء طبرستان به شمار می روند؛ لیکن معروف، جدا بودن گیلان از طبرستان است.
طبرستان در روایات
برخی قدما با استناد به روایتی از امام حسن عسکری علیه السلام بر اهالی طبرستان پرداخت برنج را به عنوان زکات فطره واجب دانسته اند؛ لیکن مشهور، روایت را بر استحباب حمل کرده و آن را مستحب دانسته اند.
[ویکی شیعه] طبرستان یا تبرستان، سرزمین های میان کوه های البرز و دریای خزر. ویژگی های طبیعی، دشواری راه های ورودی به آن و دوری از مرکز خلافت عباسی، این منطقه را به یکی از پناهگاه های علویان و مرکز حکومت آنها تبدیل کرد. اولین دولت شیعی ایران را علویان در طبرستان تاسیس کردند. این منطقه پس از حمله مغول به تدریج مازندران خوانده شد.
به نوشته برخی از مورخین، ساکنان اولیه طبرستان، قوم تاپور یا تپور بوده و به همین مناسبت این منطقه تپورستان نام گرفته و به تدریج به طبرستان تبدیل شده است. برخی دیگر معتقدند طبر در زبان محلی به معنای کوه است و طبرستان یعنی کوهستان. تاریخ نویسان دیگری هم نوشته اند که به دلیل وجود جنگل های انبوه و حیوانات وحشی، استفاده از تبر در میان مردم فراوان بوده و به همین مناسبت منطقه خود را تبرستان یا طبرستان نامیده اند.
طبرستان یا تبرستان، بخشی از سرزمین های میان کوه های البرز و دریای خزر است که تمام استان مازندران امروزی، بخش هایی از استان گلستان، شرق و شمال استان تهران و شمال استان سمنان را دربرمی گرفته است.

معنی کلمه طبرستان در ویکی واژه

(قدیم): نام قدیم مازندران. معرّب عبارت تپورستان که در عصر ساسانی به کار می‌رفت.

جملاتی از کاربرد کلمه طبرستان

شهزاده‌ای که شاهش فرمانروای کرد بازش ز مرحمت طبرستان خدای کرد
علی خراسان و ماوراء النّهر و ری و جبال و گرگان و طبرستان و کرمان و سپاهان و خوارزم و نیم‌روز و سیستان بکند و بسوخت و آن ستد کز حد و شمار بگذشت.
بجز از هیرمند و خوزستان طبرستان و دیلم و گرگان
رساله کوچکی است که آن را ابن مقفع از پهلوی به عربی ترجمه کرده بود، اکنون اصل پهلوی و ترجمه عربی آن در دست نیست. در اوایل قرن هفتم هجری متن عربی این نامه را ابن اسفندیار به فارسی ترجمه کرده و آن را در تاریخ طبرستان خود گنجانیده‌است. از مقدمه این ترجمه فارسی معلوم می‌گردد که ترجمه ابن مقفع بر روایت بهرام پسر خورزاد بوده که از هویت او خبری نداریم. به نظر می‌رسد که وی تدوین‌کننده یا کاتب اصل پهلوی این نامه بوده‌است.
عبدالله بن عباس به همراه فرمانده فتوحات «سعید بن عاص» در طبرستان ایران حضور داشت.
و یک روز مردی گفت: در طبرستان کسی از دنیا برفته بود. من تو را دیدم با خضر علیه السلام و او دست بر گردن تو نهاده، و تو دست بر دوش او نهاده. چون خلق از جنازه بازگشتند من در هوا دیدم تو را که رفتی.
طبرستان را شگفت جایی دیدم نمناک زمینیّ و هوایی دیدم
روی به دریا نه و چون بگذری در طبرستان طربستان طلب
سوی دریا روم و بر طبرستان گذرم کافخار طبرستان به خراسان یابم
ریشه خاندان گشنسپداد گرشاهی به مناطق کوهستانی شرق طبرستان منطقه هزارگری و شهر تمیشه می‌رسد و واژه گر به مردمان طبری کوهستان شرقی طبرستان اطلاق می‌گشت. از آنجا که این خاندان ساکن در منطقه کوهستانی مازندران بودند گرشاه لقب گرفتند. لقب پتشخوارگرشاه به پادشاه‌هان کوهستان طبرستان داده می‌شد.