صفت کردن. [ ص ِ ف َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نعت. انتعات. ( منتهی الارب ). اتصاف. ( تاج المصادر بیهقی ). ستودن کسی یا چیزی را به نیکی یا زشتی یا بزرگی : چونین بتی که منت صفت کردم سرمست پیش میشنه بنشسته.عماره مروزی.که داند صفت کردن داد تو که داد و بزرگی است بنیاد تو.فردوسی.صفت کرد از آن چار پیکر به شاه که کس را نبود آنچنان دستگاه.نظامی.و کارها کردند بر سرخاک او که صفت نتوان کرد. ( تذکرةالاولیاء ). کمال حسن رویت را صفت کردن نمی دانم که حیران بازمی مانم چه داند گفت حیرانی.سعدی.صورت یوسف نادیده صفت می کردند چون بدیدند زبان همه از کار برفت.سعدی.دیگر نظر نکنم بالای سرو چمن دیگر صفت نکنم رفتار کبک دری.سعدی.و این اسب ابی الفضل را بنزدیک یکی از خلفا صفت کردند. ( تاریخ قم ص 228 ). - کسی را صفت کردن ؛ تحلیه. - صفت کردن به شجاعت ؛ تشجیع. ( منتهی الارب ).
معنی کلمه صفت کردن در فرهنگ معین
( ~ . کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ۱ - توصیف کردن . ۲ - ستودن .
معنی کلمه صفت کردن در فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - وصف کردن توصیف کردن . ۲ - ستودن کسی یا چیزی را .
معنی کلمه صفت کردن در ویکی واژه
توصیف کردن. ستودن.
جملاتی از کاربرد کلمه صفت کردن
من درین صیدگه آن دیدم از تو ملکا که صفت کردن آن گشت به من بر دشوار
جمالش را صفت گفتن محالست که از من آن صفت کردن خیالست
معلوم است که ایشان نیافریدند بلکه نام نهادند، و صفت کردند، و همچنین عرب گویند: جعلت الزانی فاسقا، ای سمیته بذلک، و حکمت علیه و وصفته به. و در جمله بدانکه «جعل» چون بیک مفعول تعدی کند بمعنی خلق باشد، و چون بدو مفعول تعدی کند بمعنی تسمیت و صفت باشد، یا بمعنی انزال، چنان که گفت: «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا یعنی لو انزلناه بلغة العجم. و این مسأله را شرحی است در اثبات کلام باری جل جلاله و رد بر معتزله، و در جای دیگر ازین روشنتر گوئیم ان شاء اللَّه.
از استاد ابوعلی شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ که گفت ابویزید بسطامی را صفت کردند که فلان جای مردی پدیدار آمده است که بولایت می گوید بویزید قصد او کرد تا او را ببیند چون بمسجدِ آن مرد رسید بنشست، اندر انتظار او، مرد بیرون آمد و اندر آن مسجد آب دهن بینداخت، بویزید بازگشت و بر وی سلام نکرد و گفت این مردی است که ادبی از آداب شرع نگاه نمیدارد چگونه امین بود بر اسرار حق سبحانه وتعالی.
خود حدیث عاشقی بگذار و انصافم بده کافری نبود چنانی را صفت کردن چنین
گرفتم سگصفت کردندم آخر به شیر سگ نپروردندم آخر
در صفت کردن ز دور اطناب شد گفت زمان چون رسیدم در طناب خود کنون اطناب کو
که داند صفت کردن از داد تو که داد و بزرگیست بنیاد تو
پر صفت کردند این آئینه را ره نبردند اندرین آئینه را
کمال حسن رویت را صفت کردن نمیدانم که حیران باز میمانم چه داند گفت حیرانی