معنی کلمه صدر در لغت نامه دهخدا
سخن چون منش پیش خواندم بفخر
بصدر اندر آمد ز صف النعال.ناصرخسرو.خورشیدوار نور دهد بر همه جهان
جمشیدوار چون بنشیند بصدر بار.سوزنی.از لا رسی بصدر شهادت که عقل را
از لا و هوست مرکب لاهوت زیر ران.خاقانی.چون رسیدی بر در لا، صدر الاّ جوی ازآنک
کعبه را هم دید باید چون رسیدی در منا.خاقانی.بصف النعال فقیهان نشینم
که در صدر شاهان نماند انتفاعی.خاقانی.امروز کدخدای براعت توئی بشرط
تو صدردار و این دگران وقف آستان.خاقانی.تخته بند است آنکه تختش خوانده ای
صدر پنداری وبر درمانده ای.( مثنوی ).جز برخت نفیس در محفل
نتوان شد بصدر صفه باز.نظام قاری. || اعلای مقدم هر چیز و اوّل آن. ( منتهی الارب ). ج ، صدور. || بزرگ. مهتر. رئیس. سید :
و هر یک از اصحاب دیوان او صدری بود با اصل و حسب و علم. ( فارسنامه ابن بلخی ص 92 ).
صدر وزرای عصر ابونصر آن
کافزوده ز بندگیش مقدارم.مسعودسعد.بحسب فخر امیران بزرگ
به نسب صدروزیران کبیر.سوزنی.مقتدای حکمت و صدر زمن کز بعد او
گر زمین را چشم بودی بر زمن بگریستی.خاقانی.عشق او را مرد صاحب درد باید شک مکن
کاندر این آخر زمان صدر زمان است آنچنان.خاقانی.میر منند و صدر منند و پناه من
سادات ری ، ائمه ری ، اتقیای ری.خاقانی.امام الهدی صدر دیوان حشر.سعدی.صدر عمار و مجد عبادان
قریة من وراء عَبادان.کمال اسماعیل. || سینه. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( تشریح میرزا علی ص 105 ) ( مهذب الاسماء ). سینه مردم. ( منتهی الارب ). بر. ج ، صدور : و کلها نافعة من اوجاع الجنبین و الصدر. ( ابن البیطار ).
صدر مشروح صدر تاج الدین
کوست تاج صدور و فخر کبار.خاقانی.امیر از سر سلامت صدر و راستی اندرون گفت اندیشه آن داشتم که ترا بقلعه فرستم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 175 ). || مجلس. محفل :
همان ناصرم من که خالی نبود