صاین

معنی کلمه صاین در لغت نامه دهخدا

صاین. [ی ِ ] ( ع ص ) نگاهدارنده. متحفظ. || پرهیزکار : در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین ومتدین و متورع و متقی. ( سندبادنامه ص 129 ). رجوع به صائن شود. || در مغولی بمعنی نیک است. ( تعلیقات ادگار بلوشه بر جامع التواریخ رشیدی ص 28 ).

معنی کلمه صاین در فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - نگاه دارنده . ۲ - پرهیزگار.
( ~ . ) [ مع . ] (ص . ) نیک .

معنی کلمه صاین در فرهنگ عمید

نگه دارنده، حفظ کننده، نگهبان.

معنی کلمه صاین در فرهنگ فارسی

نگاه دارنده، حفظ کننده، نگهبان
( صفت ) نیک .

معنی کلمه صاین در فرهنگ اسم ها

اسم: صاین (پسر) (عربی) (تلفظ: sāyen) (فارسی: صاین) (انگلیسی: sayen)
معنی: نگه دارنده، محافظ، ( به مجاز ) حفظ کننده ی خویشتن از گناه، پرهیزکار، صائن، نگاه دارنده

جملاتی از کاربرد کلمه صاین

خسرو خسرو نشانرا دان تو آنسرو روان صاین است آن شاخ کز سرو روان آمد پدید
به احتمال قوی برادرزاده صاین الدین علی بن محمد بود و مانند بسیاری از اعضای این خاندان در کلام و ادبیات تبحّر داشت.
اسمش خواجه صاین الدین علی ترکه. از فضلا و حکمای روزگار بوده، در تازی و دری تألیفات فرموده، مِنِ جمله شرح فصوص و کتاب مفاحص و رسالهٔ اسرار الصّلوة و شرح قصیدهٔ ابن فارض است. با سلطان شاهرخ معاصر و در یزد قاضی بوده و بعضی از علماء با وی معارضه داشته‌اند و تفصیل آن در کتاب مجالس المؤمنین قاضی نوراللّه مسطور است. آن جناب و ابن فارض و مولانا شرف الدّین علی یزدی از سلطان حسین اخلاطی تربیت یافته‌اند. این دو بیت از جملهٔ اشعار اوست:
خواجه مصعد پسر خواجه امام مظفر حمدان نوقانی گفت کی یک روز شیخ بوسعید قدس اللّه روحه العزیز با پدرم نشسته بودند. پدرم شیخ را گفت صوفیت نگویم و درویشت نگویم بلکه عارفت گویم به کمال، شیخ بوسعید گفت آن بوَد کی او گوید و خواجه مصعد گفت صاینه جدۀ من بود ومادرم راحتی را پیش شیخ ابوسعید برد بنشابور و مادرم دوازده ساله بودو هنوز با پدرم سخن نکاح نگفته بودند. شیخ ماردم را سؤال کرد کی چه نامی؟ گفت راحتی، گفت مبارک باد! اکنون صوفیان را دعوتی باید کرد، گفت هیچ چیز ندارم، گفت گدایی کن، گفت چون کنم؟ پس همان ساعت شیخ را گفت صوفیان را دعوتی خواهم کرد،چیزی بده. شیخ پیراهن و ردا هر دو بوی داد، آنرا برداشت و برد تا بسرای میکالیان. آنجا مادری بود و دختری، گفت شیخ بوسعید از من دعوتی خواسته است، من گفتم چیزی ندارم، مرا گفت گدایی کن، من از وی گدایی کردم، این هر دو بمن داد، شما را این بچه ارزد؟ دختر برخاست و بخانه درشد و جفتی دست و رنجن بیاورد به قیمت شصت دینار و پیش من بنهاد و ردا برداشت و مادر عقدی بیاورد هم به قیمت شصت دینار و پیرهن برداشت. ساعتی بنشستیم، من گفتم این جامهای شیخ با من سخنی می‌گوید، شما می‌دانید؟ گفتند نه. گفتم می‌گوید من با هیچ کس قرار نگیرم و درینجا یا من باشم یا غیر من، شما را برگ این هست؟ گفتند نه، گفتم بباید نگریست تا چه باید کرد. پس ایشان برخاستند و در ردا و پیراهن بوسه بردادند و پیش من نهادند و گفتند این بشما لایقترست، دست ورنجن و عقد به حکم شماست. برخاستیم و پیش شیخ آمدیم و ردا و پیراهن پاره کردند. بعد از آن صاینه بنوقان آمد و پیش خواجه مظفر آمد و هر دو سخن می‌گفتند. صاینه در فنا سخن می‌گفت و خواجه مظفر در بقا. خواجه مظفر را سخن صاینه خوش آمد، گفت هرکه موافق تو موافق حقّ، و هرکه مخالف تو مخالف حقّ. صاینه گفت شکر این نثاری باید و من هیچ ندارم این راحتی را در کار تو کردم.خواجه مظفر گفت من ازین فارغم. و ده سال بود کی قوم خواجه مظفر برحمت خدای تعالی شده بود و ده سال که قومش زنده بود حاجتش نبود. بعد بیست سال راحتی را بخواست و خواجه مصعد از وی در وجود آمد به برکات همت و نظر شیخ قدس اللّه روحه.
از تو پسر صاین و امین سمرقند پور و پدر مفتی و امام سمرقند
رسید کان مروت به قعر گوهر جود ز صاین الدین دریای مکرمت محمود
صاین الدین علی بن محمّد (ابن تُرکه) نواده صدرالدّین (م ۷۷۰ق) فقیه و عارف.
گر نشنوده است که کرار کیست روی بر آن صاین کرار کن
یکی زان مشرفی متقن دویم مستوفی صاین سیم دارنده ی خازن چهارم ناظر دیان
آن شنیدی که خواجه صاین دین گفت رهبر کسی بود در دین
شیخ الاسلام «گفت»: که نام وی احمد بن عطا شیخ شام بود به صور نشست، صور و صیدا بر کنار دریاست و گور روی به صور بود، اکنون در دریاست. خواهر زاه بوعلی رودباری ایذ سید بوده صوفی قرای مادر وی فاطمه خواهر شیخ بوعلی رودباری پسر را گفتید: هذا قراء خاله کان صوفی. عالم بوده بععلم قرآن و علم شرایع و علم حقیقت و حدیث داشت. ویرا اخلاق بوده نیکو، و شمایل که وی بآن مختص است، و معظم بوده فقرا را و صاین بوده، و با آداب نیکو و دوستی درویشان، ورفق کردن با ایشان، به صور مرده در ماه ذی‌الحجه سنه تسع و تسعین و ثلثمائه، ویرا کتاب آداب است.
او در خوشنویسی یکی از شاگردان موفق میرعماد شد و در این هنر صاحب نام و پس از قتل میرعماد جانشین او شد و در اندک مدتی شاگردان زیادی تربیت کرد. ابوتراب در اصفهان در سن ۸۳ سالگی درگذشت و سال وفات او را ۱۰۷۲ ه . ق نوشته‌اند. او در مسجد لُنبان اصفهان در جوار خواجه صاین‌الدین ترکه به خاک سپرده شد.
ترتیب حرز با سر و کاری بدین صفت از خاک پای صاین دین بس مبین است