شوخ چشم

معنی کلمه شوخ چشم در لغت نامه دهخدا

شوخ چشم. [ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) گستاخ و بی ادب. ( ناظم الاطباء ). بیشرم. بی آزرم :
غمی گشت و بگذاشت دریابخشم
به فرزند گفت ای بد شوخ چشم.فردوسی.اگر سرد گویم بر این شوخ چشم
بجوشد دلش گرم گردد ز خشم.فردوسی.من این دو لفظ مثل سازم از کلام عوام
به وقت آنکه ز هر شوخ چشمم آید خشم.خاقانی.امروز شوخ چشمان آسوده خاطرند
من شوخ چشم نیستم ای کاش هستمی.خاقانی.و سپهر شوخ چشم غدار چشم زخمی رسانید. ( سندبادنامه چ استانبول ص 245 ).
بسکه بودم چون گل نرگس دوروی و شوخ چشم
باز یکچندی زبان در کام چون سوسن کشم.سعدی.که ای شوخ چشم آخرت چند بار
بگفتم که دستم ز دامن مدار.سعدی.طزع ؛ شوخ چشم شدن. طسع؛ شوخ چشم شدن. ( منتهی الارب ). || زیبا. عشوه گر :
بخندد بگوید که ای شوخ چشم
ز عشق تو گریم نه از درد و خشم.فردوسی.از که آمختی نهادن شعرها ای شوخ چشم
گر به رسته عاشقان هرگز نبودی آشنا.عسجدی.و گل سرخ روی سبزقبا شوخ چشم رعنا... مجاورت خار موجب ننگ و عار نمیشمرد. ( سندبادنامه ص 184 ).
شوخ چشم از سر بهانه نرفت
تیر بر چشمه نشانه نرفت.نظامی.پسری شوخ چشم و کشتی گیر
شوخ چشمی که بگسلد زنجیر.سعدی.ساقیان سیم ساق و شاهدان شوخ چشم
عاشقان خوش نفس جان پروران خوش نشین.؟ ( از ترجمه محاسن اصفهان ص 32 ). || گستاخ. جسور. بی باک. ماجن. ( منتهی الارب ) :
دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم
او باز آرمیده و پرشرم و کش خرام.سوزنی.کو دشمن شوخ چشم بی باک
تا عیب مرابه من نماید.سعدی.

معنی کلمه شوخ چشم در فرهنگ معین

(چَ یا چِ ) (ص مر. ) بی شرم .

معنی کلمه شوخ چشم در فرهنگ عمید

۱. شوخ دیده، بی شرم، بی حیا، گستاخ.
۲. (اسم، صفت ) زیبا.

معنی کلمه شوخ چشم در فرهنگ فارسی

( صفت ) بس شرم بی حیا شوخ دیده گستاخ .
کنایه ازبی شرم، بی حیا، گستاخ، بی شرمی

معنی کلمه شوخ چشم در ویکی واژه

بی شرم.

جملاتی از کاربرد کلمه شوخ چشم

زسر پنجه و شوخ چشمی باوّل اگرچه نماید دلاور شکوفه
نگذاشت چشم باز کند دل غبار خط این گرد شوخ چشم چه با این سوار کرد
کدامین شوخ چشم امروز جا دارد درین گلشن؟ که در کاویدن دل خارش از مژگان نمی‌ماند
شنیدم که پیری پسر را به خشم ملامت همی کرد کای شوخ چشم
ای نفس شوخ چشم ز شرب مدام خویش خونی درون شیشه چو بادام مانده‌ای
ز شوخ چشمی و طنّازی و جفا جوئی به دامن مژه ام اشک بیقراری هست
دلبری دارم بغایت شوخ چشم و فتنه گر چون کنم؟ شوخ است و با او برنمی آیم دگر
شوخ چشمی بین که با خصمی چو خورشید بلند شبنم گستاخ ما محو تماشای گل است
برکس نمی‌کنی نظر ای ترک شوخ چشم کاو را هلاک خنجر مژگان نمی‌کنی
حسن خصم شوخ چشمان است و یار عاجزان آفتاب ذره پرور میل چشم کوکب است