معنی کلمه سیر در لغت نامه دهخدا
- سیر زورق ؛ سیر زورق عبارت از عبور نشأت انسانی است از منازل به امواج کثرت و رسیدن بمقام وحدت و مراد از زورق گیتی و تعین انسانی را بزورق از آن جهت تشبیه کرده اند که سیر دریای توحید حیاتی غیر از مرتبت و نشأت انسانی هیچ مرتبت دیگر را میسر نیست.
- سیر عروجی ؛ عکس سیر نزولی است و نشآت انسانی مبداء سیر عروجی است و نهایت این سیر وصول انسان است بنقطه اول که احدیت است. و این سیر را مفید بجانب مطلق و سیر جزوی بسوی کلی می نامند و این است سیر شعوری و انقباضی. این سیر است که مستلزم معرفت کشفی و شهودی است. ( مصطلحات عرفاء تألیف سجادی ).
- سیر مطلق در مقید ؛ تنزل احدیت را در مراتب کثرات امکانیه از جهت اظهار احکام و اسماء صفات سیر مطلق در مقید و سیر کلی در جزوی میگویند و این سیر ظهوری و انبساطی است. ( از مصطلحات عرفاء تألیف سجادی ).
|| حرکت و حرکت آهسته. || تماشا. || نمایش. || منظر مطبوع و خوش آیند. || اشتغال بهر چیز خوش آیندو حیرت انگیز. ( ناظم الاطباء ).
سیر. [ س َ ] ( ع مص ) رفتن و رفتار. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رفتن. ( المصادر زوزنی ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60 ). گردش :
عطاردی است زحل سرزبان خامه او
که وقت سیرش خورشید یار میسازد.خاقانی.از پای برهنه چه سیر و از شکم گرسنه چه خیر. ( گلستان ).
- سبک سیر ؛ آهسته رفتار. کندرو:
چنین است گردیدن روزگار
سبک سیر و بدعهد و ناپایدار.سعدی. || راندن. ( آنندراج ) ( المصادر زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( دهار ). || گردیدن. ( آنندراج ). || تأثیر. خاصیت. عمل :
گر از سیر افلاک و انجم نهی
مر افلاک را این قوی از کجاست.