معنی کلمه سپرک در لغت نامه دهخدا
سپرک. [ س ِ رَ / س ِ پ َ ] ( اِ ) زریر، و آن گیاهی باشد زرد که بدان جامه رنگ کنند و بعربی ورس گویند. مخفف اسپرک. ( برهان ) ( جهانگیری ). زردابه. زردچوبه. ( زمخشری ) :
گشت جهان از نفسش تنگ تر
وز سپر او سپرک رنگ تر.نظامی.گلگون بخون دیده خود میکند عدوت
رخسار خویش را که شد از بیم سپرکی.ابن یمین.|| سِپَرَک ؛ ( اِ مصغر ) مصغر سپر. ( برهان ). سپر کوچک. ( ناظم الاطباء ).