سپرک

سپرک

معنی کلمه سپرک در لغت نامه دهخدا

سپرک. [ س ِ پ َ رَ ] ( اِ ) نام علتی است از قسم جوششی که بر روی طفلان و کودکان پدید آید. ( برهان ) ( جهانگیری ). جوششی که بر روی کودکان پدید آید. ( رشیدی ). جوششی که بر روی کودکان پدید آید و آن را زرده زخم و زرده ریش گویند. ( آنندراج ). سرخجه و حصبه. ( ناظم الاطباء ).
سپرک. [ س ِ رَ / س ِ پ َ ] ( اِ ) زریر، و آن گیاهی باشد زرد که بدان جامه رنگ کنند و بعربی ورس گویند. مخفف اسپرک. ( برهان ) ( جهانگیری ). زردابه. زردچوبه. ( زمخشری ) :
گشت جهان از نفسش تنگ تر
وز سپر او سپرک رنگ تر.نظامی.گلگون بخون دیده خود میکند عدوت
رخسار خویش را که شد از بیم سپرکی.ابن یمین.|| سِپَرَک ؛ ( اِ مصغر ) مصغر سپر. ( برهان ). سپر کوچک. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه سپرک در فرهنگ معین

(س پَ رَ ) (اِ. ) زریر، گیاهی است زرد رنگ که از آن برای رنگ کردن جامه استفاده می کنند.

معنی کلمه سپرک در فرهنگ عمید

= اسپرک

معنی کلمه سپرک در فرهنگ فارسی

سپر کوچک
نام علتی است از قسم جوششی که بر روی طفلان کودک پدید آید جوششیکه بر روی کودکان پدید آید

معنی کلمه سپرک در فرهنگستان زبان و ادب

{baffle} [حمل ونقل هوایی، علوم نظامی، نجوم رصدی و آشکارسازها] [حمل ونقل هوایی، علوم نظامی] تیغه ای که در مسیر سیال قرار می گیرد و موجب تغییر جهت یا توقف تلاطم سیال می شود [نجوم رصدی و آشکارسازها] ساختاری در سامانه های اپتیکی که با مخالفت از عبور نور کجراه ی...

معنی کلمه سپرک در دانشنامه عمومی

تیغه ای که در مسیر سیال قرار می گیرد و موجب تغییر جهت یا توقف تلاطم سیال می شود را سِپَرک یا بَفِل ( به انگلیسی: Baffle ) می گویند.
سپرک یکی از اجزا راکتورهای شیمیایی یا مبدل های حرارتی است که وظیفه ایجاد نوعی آشفتگی به منظور تغییر در شکل حرکت مایع در مخزن یا جلوگیری از سر ریز شدن مایع از داخل مخزن استفاده می شود. در رآکتور شیمیایی، سپرک ها اغلب به دیواره داخلی متصل شده و میزان اختلاط مواد را بالا می برد و در نتیجه افزایش انتقال حرارت و سرعت واکنش های شیمیایی در داخل رآکتور به وجود می آید.

معنی کلمه سپرک در ویکی واژه

زریر، گیاهی است زرد رنگ که از آن برای رنگ کردن جامه استفاده می‌کنند.

جملاتی از کاربرد کلمه سپرک

چو شاه خلق تو عرض سپاه لطف دهد سلاح دارش سوسن، گلش سپرکش باد
اسپرک زرد را افسانی می‌گویند.
ای فغان بگذر ز چرخ و لامکان تسخیر باش چند در زیر سپرکردن نهان شمشیر را
گلگون بخون دیده خود میکند عدوش رخسار خویش را که شد از بیم سپرکی
سپرکنی به رخ ماه حلقهٔ زنجیر برای آنکه کنی روزگار من سپری
مهر از فرح خدمت او شاه سپرکش چرخ از فرح خدمت او طاق گمان در
مرا از زخم شمشیرت نمی شاید حذر کردن بپیش زخم شمشیر تو باید جان سپرکردن
با سهیل کرمت در چمن ار تیغ غرور نشکافد سپر لالهٔ حمرا سپرک
که او کره رخش رستم بود به گیتی سپرکش چنو کم بود
ندهد باد صبا تا زر گل را برباد بسپرداری او خاسته از جا سپرک