معنی کلمه سليم در لغت نامه دهخدا
می لعل گون خوشتراست ای سلیم
ز خونابه اندرون یتیم.فردوسی.گفتم ، این سلیم است زندگی خداوند دراز باد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323 ).
یافته حج و عمره کرده تمام
بازگشته بسوی خانه سلیم.ناصرخسرو.ترا بسیار گفتن گر سلیم است
مگو بسیار، دشنامی عظیم است.نظامی.قلب روی اندود نستانند در بازار حشر
خالصی باید که از آتش برون آید سلیم.سعدی.عجب از کشته نباشد به در خیمه دوست
عجب از زنده که چون جان بدرآورد سلیم.سعدی.سلیمی که یک چند سالم نخفت
خداوند را شکر صحت نگفت.سعدی.- جامه سلیم ؛ لباس عافیت :
خوش خلعتی است فاخر و خوش جامه سلیم
یارب ز چشم زخم و گزندش نگاهدار.نظام قاری. || مرد ساده دل و احمق. ( غیاث ) ( آنندراج ). نرم دل. ( دهار ). ساده دل. ( ناظم الاطباء ). مردمانی اند [ مردم غرجستان ] سلیم و... و شبانانند و برزیگر. ( حدود العالم ).
نگر تاحلقه اقبال ناممکن نجنبانی
سلیما ابلها لابل که مرحوما و مسکینا.انوری ( دیوان چ سعید نفیسی ص 322 ).فتویی پرسید از او مرد حکیم
گفت این جا جای فتوی است ای سلیم.مولوی.ای سلیم آب ز سرچشمه ببند
که چو پر شد نتوان بستن جوی.سعدی.- دل سلیم ؛ دل سالم. دل ساده :
وفا و عهد نمودی دل سلیم ربودی
چو خویشتن بتو دادم تو میل بازگرفتی.سعدی.- سلیم القلب ؛ غریب و مسکین و آنرا سلیم دل نیز گویند. ( آنندراج ).
- || ساده دل. ساده لوح :
از سر ضعفم سلیم القلب اگرزورم دهند
با انا الاعلی زنان فرش خدایی گسترم.خاقانی.- سلیم النفس ؛ پاک نژاد و بی اذیت. ( ناظم الاطباء ).
- طبع سلیم ؛ طبع سالم و درست ، قریحه نیک :
ثنای مجلس میمون او بهر محفل
ادا کنم بزبانی فصیح و طبع سلیم.سوزنی.حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد شاکر باش
چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم.