معنی کلمه سرود در لغت نامه دهخدا
مردمان را خرد و رای بدان داد خدای
تا بدانند بد از نیک و سرود از قرآن.فرخی.چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن
که میگویند ملاحان سرودی.سعدی. || خوانندگی و گویندگی مرغان و آدمیان. ( برهان ). نغمه. ( غیاث ) ( جهانگیری ). غناء. ( السامی ) ( دهار ) ( از نصاب الصبیان ). گویندگی و خوانندگی. ( رشیدی ). نغمه و آواز. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
رودکی چنگ برگرفت و نواخت
باده انداز کو سرود انداخت.رودکی.هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو
جز که از فریاد و زخمه ت خلق را کاتوره خاست.رودکی.سرکس بر پشت رود باربدی زد سرود
وز می سوری درود سوی بنفشه رسید.کسایی.همی خورد هر کس به آواز رود
همی گفت هر کس بشادی سرود.فردوسی.سرودی به آواز خوش برکشید
که اکنونش خوانی تو دادآفرید.فردوسی.من و معشوق و می و رود و سرکوی سرود
به سرکوی سرود است مرا گم شده فر.فرخی.چنین گویند که آن هوش گرشاسب است حجت آرند به سرود کرکوی بدین سخن. ( تاریخ سیستان ).
از سخن چیز نیاید بجز آواز ستور
مردم است آنکه بدانست سرود از تکبیر.ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 196 ).گشتند ستوروار تا کی
با رود و می و سرود و ساغر.ناصرخسرو.گر سرودی بر مراد خویش گوید کودکی
جز که خواری چیز ناید ز اوستادش جز جفا.ناصرخسرو.طنبوری هشت رود ساخته اندهمی زدند و سرود همی گفتند و نشاط همی کردند. ( مجمل التواریخ ).
حنجره در سرود نیک آید
جامه غم کبود نیک آید.سنایی.خروش و جوش تو از بهر بود و نابود است
که از سرودگروهی است شورش و غوغا.خاقانی.سرود پهلوی در ناله چنگ
فکنده سوز آتش در دل سنگ.نظامی.نوای نظم او خوشتر ز رود است
سراسر قولهای او سرود است.