معنی کلمه زرد در لغت نامه دهخدا
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت
بی کاه و دود زردم و همواره ، سرف سرف.
کسائی ( از لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 85 ).
چون بچه کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی و شدش مویکان زرد.بوشکور.روی مرا هجر کرد زردتر از زر
گردن من عشق کرد نرمتر از دخ.شاکری بخاری.گرچه زرد است همچو زر پشیز
یا سپید است همچو سیم ارزیز.لبیبی.پدید آمد آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد.فردوسی.همه جامه ها سرخ و زرد و بنفش
شهنشاه باکاویانی درفش.فردوسی.چو بشنید گشتاسب شد پر ز درد
ز مژگان ببارید خوناب زرد.فردوسی.از لب جوی عدوی تو برآمد ز نخست
زین قبل کاسته و زرد و نوان باشد نال.فرخی.تا سرخ بود چون رخ معشوقان نارنج
تا زرد بود چون رخ مهجوران آبی.فرخی.بچه سرخ چو خون و بچه زرد چو کاه.منوچهری ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ).آنچه زر نقد بود در کیسه های حریر سرخ و سبز و سیمها، در کیسه های زرد دیداری. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319 ).
زیرا که ظاهر است مرا کاین ستارگان
نز ذات خویش زرد و سپید و معصفرند.ناصرخسرو.- آب زرد ؛ اشک خون آلود. سرشکی دردآلود و آمیخته به خون. اشک تلخ. اشک خونابه گون. زردابه :
همی گفت با لب پر از باد سرد
فروریخت از دیدگان آب زرد.فردوسی.ببارید از دیدگان آب زرد
دلش گشت پُرتاب و جان پر ز درد.فردوسی.از این گفته شد پهلوان پر ز درد
فروریخت از دیدگان آب زرد.