دسار

معنی کلمه دسار در لغت نامه دهخدا

دسار. [ دِ ] ( ع اِ )میخ آهن. ( منتهی الارب ). میخ آهنین. ( دهار ). میخ. و گویند آن میخی آهنین است که دو سر تیز دارد و دو تخته را بوسیله فروکردن دو سر آن به یکدیگر متصل سازند. ( از اقرب الموارد ) : رفعها بغیر عمد یدعمها و لا دسار ینتظمها. ( علی ( ع )، از اقرب الموارد ).
علم ناموزی و لشکر سازی از غوغا همی
چون چنینی بی فسار و بادسار ای ناصبی.ناصرخسرو.|| ریشه از لیف خرما یا رسن از آن که بدان تخته های کشتی را استوار کنند. ( منتهی الارب ). لیف که تخته کشتی بدو استوار کنند. ( دهار ). ریسمان از جنس لیف که تخته های کشتی را بدان بندند. ( از اقرب الموارد ). ج ، دسر [ دُ / دُس ُ ].( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
دسار. [ دَس ْ سا ] ( اِ ) لغتی است در دستار به لهجه شوشتری. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). و رجوع به دستار شود.
- دساربندان ؛ لغتی است در دستاربندان به لهجه شوشتر. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). رجوع به دستاربندان در ردیف خود شود.
- دسارخوان ؛ لغتی است در دستارخوان به لهجه شوشتر. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). رجوع به دستارخوان در ردیف خود شود.

معنی کلمه دسار در فرهنگ فارسی

لغتی است در دستار در لهجه شوشتری

معنی کلمه دسار در ویکی واژه

مترادف دستاس، آسیای‌دستی در زبان فارسی. دَسّارِ نَن چَک. با دستاس نرم کن.

جملاتی از کاربرد کلمه دسار

سرِ آتش چو بادسار شود آبِ ابلیس خاکسار شود
نگوید تا به رویش ننگرم من نه چون هر ژاژخائی بادساری
اگر زایند از آن تخمه هزاران همه دیوان بُوند و بادساران
بسی جنگ رفت آتش و آب را که این خاکدل بود و آن بادسار
از سمت جنوب غربی شهرداری با سن لورنسو د کاردسار و پترا، تورنت د نا بورخس، هم‌مرز می‌باشد.
بدخواه بادسار رکیب سبک سر است آری ز باد طرفه نباشد سبک سری
ای کرده سرت خو به بی‌فساری تا کی بود این جهل و بادساری؟
باده ای کز وی جدا گردد بخیل از رادمرد باده ای کز وی شود پیدا حکیم از بادسار
معشوق عاشق سوز به، بدسار و شوخ و دلستان تا در عتاب و ناز او، چون دل فروشی جان خری
به مغز اندرون بادساری گرفت سخن گفتن کردگاری گرفت
بپیش حلم تو بس بادسار بوده جبال بپیش علم تو بس خاکسار گشته بحور