معنی کلمه خسرو در لغت نامه دهخدا
ای خسروی که نزد همه خسروان دهر.دقیقی.ای خسرو مبارک یارا کجا بود
جایی که باز باشد پرید ماغ را.دقیقی.کجا شد فریدون و ضحاک و جم
مهان عرب خسروان عجم.فردوسی.فریبرز نزدیک خسرو رسید
زمین را ببوسید کو را بدید.فردوسی.بدو داد آن نامه پهلوان
فروخواند آن خسرو خسروان.فردوسی.بسی سال خسرو از این بیشتر
چگونه پدید آوریدی هنر.فردوسی.ز بهر نور ببزم تو خسروان جهان
همی زنند شب و روز ماه بر کوهان.عنصری.براند خسرومشرق بسوی بیلارام
بدان حصاری کز برج او خجل سهلان.عنصری.از دل و پشت مبارز برگشاید صد ترک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ.عنصری.این مملکت خسرو تأیید سمائیست
باطل نشود هرگز تأیید سمائی.منوچهری.گوای گزیده ملک هفت آسمان
ای خسرو بزرگ و امیر بزرگوار.منوچهری.خسرو ایران میر عرب و شاه عجم.( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389 ).نه فلان خسروکرد و نه امیر و نه زعیم.( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280 ).از آنکه تا بنماید بخسروان هنرش
بکرد با او چندانکه درخورش کردار.( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390 ).خسرو از بهر عدل باید و داد
ورنه هر کس ز پشت آدم زاد.سنائی.بسی خسرو نامور پیش از او
شدستند زی ساری و ساریان.دیباجی.میرابواحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه شاد است او و دور است ازهمه رنج و کفا.قصارامی ( از لغت فرس ص 14 ).خسرو غازی آهنگ بخارا دارد.بهرامی.