معنی کلمه خامه در لغت نامه دهخدا
خامة. [ م َ ] ( اِخ ) ناحیه ای در اطراف بخارا که نهر خامة آن را مشروب میکرده است. ( از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 1 تألیف سعید نفیسی ص 111 ).
خامة. [ م َ ] ( اِخ ) نهری است که از آبادانیهای اطراف بخارا میگذشت و روستاهای بسیار را سیراب میکرد و شهری بنام خامه را مشروب مینمود. ( از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 1 تألیف سعید نفیسی ص 111 ).
خامه. [ م َ / م ِ ] ( اِ ) قلم. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( شرفنامه منیری ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) ( فرهنگ اوبهی ) ( ناظم الاطباء ). نی تحریر ( ناظم الاطباء ). کِلک. صاحب فرهنگ آنندراج کلمات زیر را از صفات قلم و خامه می داند: «مشکبار، مشکبوی ، مشک سود، مشک فشان ، مشکین رقم ، نافه گشای ، پریشان رقم ، معجزرقم ، سحرآفرین ، صورت آفرین ، معنی آفرین ، دانشور، نکته سنج. سخن طراز، سخن پرداز، ترزبان ، شیرین زبان ، شعله تحریر، جهانسوز، تهی مغز، شکربار، شکرآمیز، شکرفشان ، گهربار، لؤلؤبار، ابرنوال ، سیه مست ، جادواثر». و کلمات زیر را از مشبه به های آن ذکر می کند: «طوطی ، طاووس ، کبک ، بوقلمون ، نخل ، شاخ ، جوی ، کوچه ، شمع، انگشت » :
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژه من بخون دیده خضاب.خسروانی.برادران منازین سپس سیه مکنید
بمدح خواجه ختلان بجشنها خامه.منجیک.بیاورد خاقان هم آنگه دبیر
ابا خامه و مشک و چینی حریر.فردوسی.نخستین که برنامه بنهاد دست
بعنبر سر خامه را کرد پست.فردوسی.ز اختر بجویید و پاسخ دهید
سر خامه بر نقش فرخ نهید.فردوسی.براند بر او سر بسر خامه را.فردوسی.شب تیره فرمود تا شد دبیر
سر خامه را کرد پیکان تیر.فردوسی.دشمنت را بریده زبان و بریده سر
زآن خامه بریده سر دو زبان کند.مسعودسعد.مدحهای تو بارم از خامه
شکرهای تو خوانم از دفتر.مسعودسعد.حساب ملک جهان گرچه زیر خامه اوست
برون شده ست هنرهای او ز حد حساب.امیرمعزی.چون خامه منم عشق ترا بسته میان
راز تو چو نامه کرده در دل پنهان
تو باز بصحبت من ای جان جهان