معنی کلمه خار در لغت نامه دهخدا
اشتر گرسنه کیمه ( کتیره ؟ ) خورد
کی شکوفه ز خار چیره خورد.رودکی.بلی کشیدن باید عتاب و ناز بتان
رطب نباشد بی خار و کنز بر مارا .فرالاوی.از بیخ بکند او و مرا خار بینداخت
ماننده خار خسک و خار خوانا.ابوشکور.چگونه یابند اعدای او قرار کنون
زمانه چون شتری شد هیون و ایشان خار .دقیقی.چشم بی شرم تو گر روزی برآشوبد ز درد
نوک خارش جا کشوباد ای دریده چشم و کون.منجیک.جهان ما بد و نیک است و بدش بیش از نیک
گل ایچ نیست ابی خار و هست بی گل خار.قمری ( از رادویانی ).اگر گل کارد او صد برگ ابا زیتون ز بخت او
برآن زیتون و آن گلبن بحاصل خنجک وخار است
چرا این مردم دانا و زیرک سار و فرزانه
به تیمار و عذاب اندر ابا دولت به پیکار است ؟خسروی.بردار کلند و تیر و تیشه و ناوه
تا ناوه کشی خار زنی گرد بیابان.خجسته.به پیران رسیدند هر سه سوار
رخان پر زخون و روان پر ز خار.فردوسی.همی زرد گردد گل کامکار
همی پرنیان گردداز رنج خار.فردوسی.بکن کار و کرده بیزدان سپار
بخرما چه یازی چو ترسی ز خار؟فردوسی.ز شاپور از آنگونه شد روزگار
که در باغ با گل ندیدند خار.فردوسی.به کاری که پاداش یابی بهشت
نباید بباغ بلا خار کشت.فردوسی.چگونه راهی ، راه درازناک و عظیم
همه سراسر سیلاب کند و خاره و خار.بهرامی.چون در او عصیان و خذلان تو ای شه راه یافت
کاخها شد جای کوف وباغها شد جای خار.فرخی.بر سنگلاخ دشت فرود آمدی خجل
اندر میان خاره و اندر میان خار.فرخی.بر ماه ترا دو گل سیراب شکفته ست
در هر دلی از دیدن آن دو گل خاریست.فرخی.خاری که بمن درخلد اندر سفر هند
به چون بحضر در کف من دسته شب بوی.فرخی.ترا شناسددانا مرا شناسد نیز