حفاظ

معنی کلمه حفاظ در لغت نامه دهخدا

حفاظ. [ ح ُف ْ فا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حافظ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). حَفَظَة. ( منتهی الارب ). رجوع به حافظ شود :
ساز در آغوش هر سو مطربان زهره سوز
نشتر مضراب هر یک با رگ جانی قرین
حبذا حفاظ خوش الحان که مرغ لهجه شان
در دل بلبل فشارد ناخن صوت حزین.طالب آملی
حفاظ. [ ح ِ ] ( ع مص ) محافظت. پیوسته بودن برکاری. پی کردن کاری را. مواظبت امری. || بازداشتن از چیزهای ناروا. || حفظ. نگهبانی. نگاهبانی کردن. نگاه داشتن. ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) حمیت. ( صراح ). || مروت. ( غیاث ): بیامدم تا... آنچه از... شرط حفاظ... برمن واجب است به ادا رسانم. ( کلیله و دمنه ). || عفاف. عفت. پرهیزگاری. دور گردانیدن از بدیها خود را. خویشتن داری. خدارت. مستوری : و ازباب حفاظ تا او [ یعقوب لیث ] بود بوجه ناحفاظی بهیچ کس ننگرید. نه زی زن نه زی غلام. ( تاریخ سیستان ).
گر بدی صبر و حفاظم راهبر
برفزودی اختیارم کروفر.مولوی.مرنج حافظ، وز دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست.حافظ.|| ( اِ ) عار. ( صراح ).
حفاظ. [ح ِ ] ( اِخ ) رجوع به ابوالمنی ابونصر حفاظ... شود.

معنی کلمه حفاظ در فرهنگ معین

(حِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) نگاه داشتن ، نگاه داری کردن . ۲ - (اِ. ) ستر، پرده .

معنی کلمه حفاظ در فرهنگ عمید

= حافظ
۱. آنچه مانع از دیدن یا بردن چیزی می شود، مانند پرده و دیوار.
۲. (اسم مصدر ) [قدیمی] نگهداری کردن، مواظب بودن، مراقبت، مواظبت.

معنی کلمه حفاظ در فرهنگ فارسی

نگاهداری کردن، مواظب بودن، مراقبت، مواظبت، جمع حافظ
( صفت اسم ) جمع حافظ

معنی کلمه حفاظ در فرهنگستان زبان و ادب

{enclosure, telescope enclosure} [نجوم رصدی و آشکارسازها] سازه ای که تلسکوپ در آن قرار می گیرد متـ . گنبد 2 dome1
[فیزیک] ← سپر 2

معنی کلمه حفاظ در دانشنامه آزاد فارسی

حِفاظ (shield)
در فناوری، هر نوع مادۀ مورد استفاده برای کاهش مقدار تابش الکتروستاتیکی، الکترومغناطیسی، گرمایی، و هسته ای عبوری از ناحیه ای به ناحیۀ دیگر، یا برای جلوگیری از ریزش خاک وسنگ در هنگام حفر تونل. از رساناهای الکتریکی به منزلۀ حفاظ الکتروستاتیک، از آهن نرم به منزلۀ حفاظ الکترومغناطیس، و از رساناهای ضعیف به منزلۀ حفاظ گرما استفاده می کنند. مواد سنگین، مانند سرب و بتون، برای حفاظت در برابر پرتو ایکس و تابش هسته ای به کار می روند.

معنی کلمه حفاظ در ویکی واژه

نگاه داشتن، نگاه داری کردن.
ستر، پرده.

جملاتی از کاربرد کلمه حفاظ

در محافل ناحفاظان در پس زرین حجاب بی نقاب دختران بو تراب
بر وفات حفاظ و سوک خرد پاره ام باد جیب و پیراهن
در ره دین و شرع لایومن در طریق حفاظ لایوفی
گر بجوئی حفاظ درسگ هست لیک در ذات نسل آدم نیست
ز قرآن خواندش حفاظ محفوظ نهان در سینه او لوح محفوظ
حفاظ آینه این یک هنر بس که پیش کس نگوید غیبت کس
4- حفاظت ساختمان از هوای نامطلوب بیرون از ساختمان
حفاظ روضه تو چو آواز برکشند بلبل شود به شعله آواز خود کباب
نشود دستخوش غارت گلچین (صابر) آن گلستان که حفاظش در و دیواری هست
با حفاظت چنگ و نی نبود به عالم ور بود پیش خاتون فلک در زیر نه چادر بود
هر که با شرم و حفاظست کنون هست در خدمتشان چون گنگان