معنی کلمه حسن در لغت نامه دهخدا
کمال حُسن تدبیرش چنان آراست عالم را
که تا دور ابد باقی برو حسن و ثنا ماند.( ؟ )چراجوی در حسن او گشته حیران
سخنگوی در وصف او مانده مضطر.ناصرخسرو.گرحسن تو بر فلک زند خرگاهی
از هر برجی جدا بتابد ماهی.( از کلیله و دمنه ).... و آنرا ثبات عزم و حسن قصد نام نکند. ( کلیله و دمنه ). و اول شرطی طالبان این کتاب را حسن قرائت است. ( کلیله و دمنه ).
مشو در خط ز خط کانهم ز حسن است
دغا چون چابک آید هم ز نرد است.عمادی شهریاری.حسن تو خیال برنتابد
عشق تو زوال برنتابد.خاقانی.آواز حسنت ای جان هفت آسمان بگیرد
سلطان عشقت ای بت هر دو جهان بگیرد.خاقانی.دوستی داشتم بری که بحسن
رخ او خط نغز دلبر داشت.خاقانی.بعدل و احسان و امن و امان بیمن کفالت و حسن ایالت شمس شمس المعالی آراسته گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 233 ). معترف شدند که مثل آن جامها در حسن صنعت و تلطف تفویف ندیده بودند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 375 ).