معنی کلمه حاتم در لغت نامه دهخدا
حاتم. [ ت ِ ] ( اِخ ) نام شاعری است عرب و او راست :
اذا ما اتی یوم ُ یُفَرق ُ بیننا
بموت ، فکن انت الذی یتاخرُ.
در عقدالفرید آمده است : آنگاه که متوکل وزیر خود، عبداﷲبن یحیی بن خاقان را بجزیره اقریطش نفی کرد این وزیر با کنیزکی اقریطشی عشق ورزیدن گرفت و محبوبه عراقی را فراموش کرد جاریه عراقی ابیات ذیل بدو فرستاد:
کیف بعدی لاذقتم النوم َ انتم
خبرونی مذ بنت عنکم و بنتم
بمراض الجفون من خُرّ دالعیَ
ن و ورد الخدود بعدی فتنتم
یا اخلاّی ان قلبی و ان با
ن ، من الشوق عندکم حیث کنتم
فاذا ما ابی الاله ُ اجتماعا
فاَلمنایا عَلی وحدی و عشتم.
و صاحب عقدالفرید گوید که این معنی از مضمون شعر مذکور حاتم گرفته شده است. رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 244 چ محمد سعید العریان شود.
حاتم. [ ت ِ ] ( اِخ ) ( امیر... شاه... ) یکی از امراء زمان شاه طهماسب اول و امیرکُهدُم ، گیلان. او سربعصیان افراشت و در سال 942 هَ. ق. شهر رشت را که مرکز پیه پس است متصرف گشت و لقب شاهی برخود نهاد. و به نام خود سکه زد و خطبه نیز به نام او خواندند. رابینو گوید: در تاریخ گیلان عبدالفتاح فومنی ( ص 113 ) آمده است که بیت ذیل بر فص خاتم او منقوش بوده است :
جهان که وسعت او صد هزار فرسنگ است
به پیش چشم جهان بین همتم تنگ است.؟و در کتاب مزبوراز نقش سکه او چیزی نیامده است. رجوع به مسکوکات رابینو ص 82 شود.
حاتم. [ ت ِ ] ( اِخ ) ابن احمد. هفتمین از امراء حمدانی صنعا. او از 545 تا 556 هَ. ق. امارت داشت. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 84 شود.
حاتم. [ ت ِ ] ( اِخ ) ابن اسماعیل. محدث است و از جعفربن محمد روایت دارد. رجوع به کتاب المصاحف ص 98 شود.
حاتم. [ ت ِ ] ( اِخ ) ابن اسماعیل المدنی. محدث است.
حاتم. [ ت ِ ] ( اِخ ) ابن الحماس. ششمین از امراء حمدانی صنعاء. او پس از هشام بن القبت در قرن ششم هجری امارت یافت. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 84 شود.