جبان

معنی کلمه جبان در لغت نامه دهخدا

جبان. [ ج َ ] ( ع ص )بددل ، مرد باشد یا زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( دهار ) ( دستوراللغات ) ( ناظم الاطباء ). بددل. ( مهذب الاسماء ). بیدل. ( زمخشری ). هاع. ( نصاب ). هیدان. ( منتهی الارب ). مرغ دل. ( یادداشت مؤلف ). مَنغوه. ( منتهی الارب ). || ترسنده. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).سست دل. ( از اقرب الموارد ). ترسو. هراسان. کم زهره. مقابل شجاع. غردل یعنی ضد بهادر و شجاع. ( غیاث اللغات ). مَنفوه. ( منتهی الارب ). ج ِ مذکر، جُبَناء. ج ِ مؤنث ، جَبانات. جَبانه. ( از اقرب الموارد ) :
چون گه رادی باشد بر او ابر بخیل
چون گه مردی باشد بر او شیر جبان.فرخی.آنکه با بخشش او ابر بخیل است بخیل
آنکه با کوشش او شیر جبانست جبان.فرخی.مرد چون پیر شد جبان گردد
تیر چون کژ شود کمان گردد.سنائی.تقدیر آسمان شیر... را گرفتار سلسله کرده اند... و جبان خائف را دلیر. ( کلیله و دمنه ).
چون کنی دوستی دلیر درآی
که جبان را سر سپه نکنند.خاقانی.چون محک آمد بلا و بیم جان
زان پدید آمد شجاع از هر جبان.مولوی.|| احمق. گول. || فلان جبان الکلب ؛ یعنی در نهایت سخا و کرم است. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
جبان. [ ج َ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان دودانگه بخش هوراند ازشهرستان اهر. در دو هزار و پانصدگزی جنوب هوراند و بیست و دو هزار و پانصدگزی شوسه اهر کلیبر واقع شده و محلی کوهستانی و معتدل است این ده 112 تن سکنه شیعی مذهب ترک زبان دارد. آب آنجا از سه رشته چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات ، توتون و سردرختی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنها گلیم بافی و راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
جبان. [ ج َ ] ( اِخ ) دهی است بخوارزم. ( منتهی الارب ).
جبان. [ ] ( اِخ ) نام دهی از دهستان ها از ناحیه غار از توابع عراق. این ده مشهد امام زاده حسن بن الحسن ( ع ) است. ( از نزهةالقلوب ج 3 ص 54 ).
جبان. [ ج َب ْ با ] ( ع ص ، اِ ) پنیرفروش. || گورستان. || صحراء. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || عیدگاه در صحراء. || مرغزار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || نگهبان غله درصحراء و این مأخوذ از جبانه بمعنی صحراست. ( انساب سمعانی ). || زمین هموار بلند. ( منتهی الارب ). صحرا و بیابان. ( غیاث اللغات ). دشت. ( نصاب ). زمین هموار که در او گیاه بسیار خوب روید. ج ، جَبایین. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مرد بددل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ج ، جَبابین. ( منتهی الارب ). || بزرگوار و خرمابن بزرگ.

معنی کلمه جبان در فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (ص . ) ترسو.

معنی کلمه جبان در فرهنگ عمید

ترسو.

معنی کلمه جبان در فرهنگ فارسی

ترسو، بددل، کم دل، جبنائ جمع
( صفت ) ترسو کم دل بی جرات . جمع : جبنائ .
ناحیه ای از توابع اهواز

معنی کلمه جبان در ویکی واژه

[جب/بان]
به معنی ترسو و بی جرأت است.

جملاتی از کاربرد کلمه جبان

شیر فلک از نهیب گرزت چون گاو زمین جبان ببینم
چاوُشان داری بسی غالب‌تر از افراسیاب حاجبان داری بسی عادل‌تر از نوشیروان
هر آنچه خواهی داده است چرخت از پی آنک بوند زی همه کس حاجبان تو معذور
زو هر جبان دلیر و بدو هر سقیم به زو هر ملول شاد و بدو هر خورش لذیذ
زاهدان را هست حال باده‌پیمایی جبان کاو ننوشد شب شراب از بیم‌فردای عسس
اغچه کهل رجبانلو که اسم ان باتوجه به بنااولیه ان دریک وسعت اغچه تماما غار واغچه سهم رجب بعد زلزله سده ششصد میلادی توسط عشایر ودامداران منطقه باسمنج وقره داغ برمکان قبلی روستای شمس اباد که قصبه وسیعی درمنطقه بوده ساخته شد باتوجه به سردسیربودن منطقه وشغل دامداری یک اغچه ازاراۻی قصبه زلزله وطاعون زده شمس اباد به ایجاد زاغه جهت دامداران وعشایر انجا اختصاص یافته که این اغچه درمرکز اراضی قرارگرفته است که بعدها هم باتوجه به زیرزمینی بودن روستا وموقیعت سوق الجیشی ان توسط دراویش تحت امرفاخرسیفالدین به مقرر مبارزه با حکومت عباسیان تبدیل شد که قبر سه درویش ازهمراهان فاخر شاید هم مرقد خود درویش دردره بلاغ همین روستا بنام پیربلاغ موجود میباشد.
در جهانند بخردان و ردان کمتر و بیشتر جبان و غبی
بخش بعدی که مربوط به تاریخ اسلام است، با ولادت پیامبر اسلام آغاز می‌گردد و نویسنده سپس به بیان مبعث، هجرت و نبردهای او می‌پردازد و پس از ذکر خلفای اموی و عباسی به همراه وزیران، قاضیان، حاجبان، در کنار مهمترین حوادث عهد هریک تا سال ۳۴۵ هجری، بخش دوم را به پایان می‌برد.
چون چیره بدین چار دیو گردد آن کس که چنین بی دل و جبان است
به جامی از وی گردد غمی نشاطی به جرعه از وی گردد جبان دلاور
لئیم ،از لئیمی ،حسود ،از حسودی پلید از پلیدی جبان از جبانی
بوالعجب بوالعجبان را نگر هیچ تو دیدی که کسی هست نیست