جانگداز. [ گ ُ ] ( نف مرکب )هرچه روح را بگدازد. و ناتوان و عاجزکننده و سست و ضعیف نماینده و تلف کننده. ( ناظم الاطباء ) : بی خدمت تو خود نتوانم سه روز بود کاین هجر جانگدازتر آید مرا ز سیل.سوزنی.کند خواجه بر بستر جانگداز یکی دست کوتاه و دیگر دراز.سعدی.ضرب دشمن اگرچه باضرر است زدن دوست جانگدازتر است.مکتبی.سموم قهر جانسوزش جانگداز ارباب بغی و طغیان. ( حبیب السیر جزء 4 ج 3 ص 322 ).