جانگداز

معنی کلمه جانگداز در لغت نامه دهخدا

جانگداز. [ گ ُ ] ( نف مرکب )هرچه روح را بگدازد. و ناتوان و عاجزکننده و سست و ضعیف نماینده و تلف کننده. ( ناظم الاطباء ) :
بی خدمت تو خود نتوانم سه روز بود
کاین هجر جانگدازتر آید مرا ز سیل.سوزنی.کند خواجه بر بستر جانگداز
یکی دست کوتاه و دیگر دراز.سعدی.ضرب دشمن اگرچه باضرر است
زدن دوست جانگدازتر است.مکتبی.سموم قهر جانسوزش جانگداز ارباب بغی و طغیان. ( حبیب السیر جزء 4 ج 3 ص 322 ).

معنی کلمه جانگداز در فرهنگ معین

(گُ ) (ص فا. ) گدازنده جان ، بسیار دردناک .

معنی کلمه جانگداز در فرهنگ عمید

آنچه روح و روان را ملول و افسرده کند، دردناک، ناتوان کننده: کند خواجه بر بستر جان گداز / یکی دست کوتاه و دیگر دراز (سعدی۱: ۶۵ ).

معنی کلمه جانگداز در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- گدازند. جان و روان آنچه روان را ملول سازد. ۲- ناتوان کننده عاجزکننده سست کننده .
هر چه در قلب نفوذ کند

معنی کلمه جانگداز در ویکی واژه

گدازنده جان، بسیار دردناک.

جملاتی از کاربرد کلمه جانگداز

باز این حدیث حادثۀ جانگداز چیست؟ باز این چه قصه ایست که با غصه توأم است؟
زاتش خشم جانگدازش خصم مدت عمر چون شرر یابد
از دل گرم فغانی بیتو ای چشم و چراغ تا دمی باقیست آه جانگداز آید برون
هر چند عشق یار بلائیست جانگداز یارب به این بلا نشود مبتلا رقیب
آن گفت که هجر جانگداز است این گفت که وصل چاره ساز است
جان را که تیره ساخته یی از هوای نفس چون شمع روشن از نفس جانگداز کن
بلای هجر ز هر درد جانگدازتر است ندیده داغ جدایی تعب چه می‌دانی؟
آبی کجاست کآتش عشقم جگر بسوخت وین برق جانگداز همه خشک و تر بسوخت
بگفتا خم چرا شد سرو نازت بگفت از بار هجر جانگدازت
شه چو بشنید این صدای جانگداز غیرت الله چشم حق بین کرد باز