معنی کلمه جا در لغت نامه دهخدا
ز پیران بپرسید افراسیاب
که این دشت جنگ است یاجای خواب.فردوسی.سبک بر سر آبگیر گلاب
بفرمودشان ساختن جای خواب.فردوسی.گذر کرد باید اَبَر هفت کوه
ز دیوان به هرجا گروها گروه.فردوسی.به هرجا که در جنگ بنهند روی
نمانند سنگ و نه رنگ و نه بوی.فردوسی.برای مهمی وی را بجائی فرستاده آید. ( تاریخ بیهقی ).
ز بهر آنکه بنمایندمان آن جای پنهانی
دُمادُم شش تن آمد سوی ما پیغمبر از یزدان.ناصرخسرو.شکم هرجا و به هر چیز سیر میشود. ( کلیله و دمنه ). و بر سبیل شاگردی به هرجا میرود. ( کلیله و دمنه ).
مرا صورتگری آموختستند
قبای جان دگر جا دوختستند.نظامی.میوه فروشی که یمن جاش بود
روبهکی خازن کالاش بود.نظامی.بسا جائی که محمودش بنا کرد
که از رفعت همی با مه مرا کرد.نظامی.چو آوردش به سوراخی که بودش
نبودش جای آن اشترچه سودش.عطار.آنکه ناگاه کسی گشت بجائی نرسید
این بتمکین و بزرگی بگذشت از همه چیز.سعدی.بر همه عالم همی تابد سهیل
جائی انبان میکند جائی ادیم.سعدی.چسان پرد مگس جائی که ریزد بال و پر عنقا.هاتف. || کجا :
عسگری شکر بود تو کو بیامی شکرم
ای نموده ترش روی از جا بد این شوخی ترا؟عسجدی ( از لغت فرس ).|| بستر. رختخواب. جامه خواب.
|| جرأت. توانائی :
راه بنمایم ترا گر کبر بندازی ز دل
جاهلان را پیش دانا جای استکبار نیست.