معنی کلمه تنگدلی در لغت نامه دهخدا
یا زنده شبی کز غم او آنکه درست است
از تنگدلی جامه کند لخته و پاره.خسروانی.این من از تنگدلی گفتم و از تنگدلی
آن برآید که دل مرد نخواهد بزبان.فرخی.سخن ندانم گفتن همی ز تنگدلی
چنین درشت سخن گشته ام به طبع و به جنگ.فرخی.چند ازین تنگدلی ای صنم تنگ دهان
هر زمانی مکن ای روی نکو روی گران.فرخی.رافضیم سوی تو و تو سوی من
ناصبیی نیست جای تنگدلی.ناصرخسرو.صبر کنم با جهان از آنکه همی
کار نیاید نکو به تنگدلی.ناصرخسرو.تا چو شبه گیسوان فرونهلد
کی رهد ای خواجه گل ز تنگدلی
جلدی و مردی همی پدید کنی
تنگدلی غمگنی ز بی عملی.ناصرخسرو.زرد چرایی نه جفا می کشی
تنگدلی چیست در این دلخوشی ؟نظامی.خرقه شیخانه شده شاخ شاخ
تنگدلی مانده و عذری فراخ.نظامی.جام مینایی می ، سدّ ره تنگدلی است
منه ازدست که سیل غمت از جا ببرد.حافظ.رجوع به تنگدلی و دیگر ترکیبهای آن شود.