معنی کلمه تنزه در لغت نامه دهخدا
تنزه. [ ت َ ن َزْ زُه ْ ] ( ع مص ) دور شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی )( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). برآمدن به سیر باغ و سبزه زار و صاحب قاموس گوید استعمال تنزه دراین معنی غلط فاحش است و بمعنی خوشی و بی غمی. ( آنندراج ). دور شدن از عیب و سیر باغ و سبزه و عمارات ، مجازاً بمعنی خوشی و بی غمی. ( غیاث اللغات ). بیرون شدن به بساتین. ( مجمل اللغة ). در اصل دوری جستن از مکان حرمت است و مرجع تنزه در امور دیانت باشد... ( کشاف اصطلاحات الفنون ) : بدان تنزهی و تفریحی می جستم. ( کلیله و دمنه ). در نظاره او [مرغزار] آسمان چشم حیرت گشاده. تنزهی هرچه دلکش تر. ( کلیله و دمنه ).
بر سرروضه همه جای تنزه شمرند
بر لب برکه همه جای تماشا شنوند.خاقانی.مدتی در این زرع و ضرع تفکه و تنزه نمودی. ( سندبادنامه ص 17 ). || پاک دامنی و پارسایی و عاری بودن از عیب و آلایش. ( ناظم الاطباء ). گویند: هو یتنزه عن المطامع و عن ملائم الاخلاق ؛ یعنی از آنچه موجب نکوهش وی شود دامن فرامی چیند و دوری می کند. ( از اقرب الموارد ).