معنی کلمه تندی در لغت نامه دهخدا
دل شاه ترکان پر از خشم و جوش
ز تندی نبودش به گفتار گوش.فردوسی.ز تندی پشیمانی آردْت بار
تو در بوستان تخم تندی مکار.فردوسی.فرستاده را هیچ پاسخ نداد
ز تندی کسری نیامدْش یاد.فردوسی.ز خیمه فرستاده را بازخواند
به تندی فراوان سخنها براند.فردوسی.پدر چون بدیدش بهم بر دو چشم
به تندی یکی بانگ برزد بخشم.فردوسی.بدو گفت بهرام کای تاجدار
اگر مهتری تخم تندی مکار.فردوسی.ز تندی به جوش آمدش خون و رگ
نشست از بر باره تیزتگ.فردوسی.ای پسر نیز مرا سنگدل و تند مخوان
تندی و سنگدلی پیشه تست ای دل و جان.فرخی.حاسد ملعون چرا خرم دل و خندان شود
گر زمانی بخت خواجه تندی و صفرا کند
تندی و صفرای بخت خواجه یک ساعت بود
ساعتی دیگر بصلح و دوستی مَبْدا کند.منوچهری.بگفت آزادگانش را به تندی
که از جنگ آوران زشت است کندی.( ویس و رامین ).دروغ و گزافه مران در سخن
بهر تندیی ، آنچه خواهی مکن.اسدی.جهان مست است نرمی کن که من ایدون شنیدستم
که با مستان و دیوانه حلیمی بهتر از تندی.ناصرخسرو.گفتم که مکن میر پدر تندی و تیزی
رحم آر بدین بیدل آسیمه سیر بر.سوزنی.به تندی گفتم ای بخت بلندم
نه تو قصابی و من گوسپندم.نظامی.دگر ره بانگ زد برخو به تندی
که با دولت نشایدکرد کندی.نظامی.شنید این سخن پیشوای ادب
به تندی برآشفت و گفت ای عجب.( بوستان ).چو کاری برآید به لطف و خوشی
چه حاجت به تندی و گردنکشی ؟( بوستان ).نشاید بنی آدم خاکزاد
که بر سر کند کبر و تندی و باد.( گلستان ).وگر عمری نوازی سفله ای را
به کمتر تندی آیدبا تو در جنگ.( گلستان ).نگارینا بهر تندی که میخواهی جوابم ده
که گر تلخ اتفاق افتد به شیرینی بیَندایی.سعدی.